فقط غافلگیری
خلاصه ی داستان: سیمور پریش، مردی ست در آستانه ی میانسالی که در لابراتوار عکاسی، مشغول به کار است. کار او ظاهر کردن انواع و اقسام عکس هاست و این کار را هم به بهترین شکل ممکن انجام می دهد. او مردی ست گوشه گیر و تنها که شخصیتِ خجالتی ای هم دارد اما در عین حال عاشقِ یکی از مشتریانش می شود که برای ظاهر کردنِ عکس های خانوادگی اش، همیشه پیش او می آید. او زنی ست به نام نینا که ظاهراً زندگی خوبی دارد …
یادداشت: رابین ویلیامز به خوبی از پس به تصویر کشیدنِ سیمورِ نه چندان عادی برآمده است. مردی عصبی، خجالتی و تنها که پیداست در گذشته اش اتفاقی افتاده که او حالا اینطور گوشه گیرانه، زندگی می کند. کارِ او، کاری که بسیار هم برایش ارزش دارد و سعی هم می کند که به بهترین نحو انجامش بدهد، ظهور عکس های مردم است و حسرتش وقتی اوج می گیرد که عکس های خانوادگی این و آن را می بیند. رومانِک، با فضاسازی های خوب و غلبه ی رنگ سفید، در محیطی که سیمور در آن مشغول کار است یا در خانه اش و حتی پوشش اغلب سفیدرنگ او، ذاتِ خوبِ این آدم بیچاره را برای مخاطب روشن تر می کند. او آرزوی داشتنِ یک خانواده ی خوب و خوشحال را دارد و البته داشتنِ یک زنِ زیبا و مهربان. نینا برای او همه ی آن چیزی ست که او از زندگی می خواهد. فیلم با شروعِ خود، در حالیکه سیمور اسیر پلیس ها و در اتاق بازجویی ست و بعد با ردیف کردنِ ایده هایی، از جمله زمانی که سیمور جلوی تلویزیون نشسته و مشغول تماشای کارتون سیمپسون هاست که در آنجا شخصیت ها از قاتلی حرف می زنند که بهش نمی خورده قاتل باشد، سعی می کند یک جورهایی تماشاگر را دچار این شبهه بکند که سیمور مرتکب قتل شده است. اتفاقاً از پسِ انداختنِ این شبهه به جانِ تماشاگر هم برمی آید. سر و شکلِ سیمور هم البته به نوعی ست که چنین چیزی به ذهن خطور می کند: چشمانی روشن و موهایی طلایی، آدم را یادِ قاتلین روانیِ ترسناکِ فیلم هایی می اندازد که مثل سیمور، زندگی تک و تنهایی را سپری می کنند و کمی مشکلات اخلاقی دارند و کمی هم البته خجالتی هستند اما پایش که بکشد، مخوف ترین قتل ها را هم انجام می دهند. اینطوری ست که در تمام طول داستان، فیلم روی این انتظار مکث می کند که سیمور قاتل است و وقتی در پایان، با یک غافلگیری، مشخص می شود که این آدمِ بیچاره، تنها می خواسته کاری بکند که همسرِ خیانتکارِ نینا، بترسد و آبرویش بریزد، در واقع کمی شوک می شویم و البته همین نکته هم تبدیل می شود به پاشنه ی آشیل اثر چرا که با تمرکزِ بیش از حد روی این غافلگیری و متمرکز کردنِ ذهن تماشاگر و بعد رودست زدن به او، به جای رفتن به عمقِ ذهنیاتِ این آدمِ ساده دل و بی غل و غش، در نهایت همه چیز در حد همین غافلگیریِ انتهایی درجا می زند. این میان البته فیلم نامه تا رسیدنِ سیمور به تنش های موجود، چندان راست و ریست عمل نمی کند، مثل آنجا که بعد از اخراج از فروشگاه ( که دلیل بسیار خوبی هم دارد و ضمناً همین اخراج موجب می شود سیمور در تصمیم گیری اش راسخ تر گردد )، او عکس های دختر بچه ی رئیسِ فروشگاه را به دستش می رساند و مشخص نمی شود چرا باید چنین کاری بکند. ظاهراً فیلم نامه نویس اینطور تصمیم گرفته که با چنین عملی، ذهن مخاطب بیش از پیش به این سمت می رود که سیمور یک قاتل روانی ست اما به این فکر نکرده که بعد از گره گشایی پایانی و رو شدنِ ماجرا، این عملِ او، بی معنا و مفهوم جلوه خواهد کرد. همانطور که ذکرش رفت، فیلم نامه نویس روی همین نشانه گذاری ها برای غافلگیر کردنِ مخاطب در انتهای داستان، دچار لغزش می شود و به جای به عمق بردنِ شخصیتش، همه ی توانش را به کار می برد تا فقط غافلگیر کند.
بازی رابین ویلیامز خیـلی خوب بود 🙂
سای انگار با دیدن خیانت ویل بنا به خاطرات کودکی خودش که احتمالن همین تجربه رو واسه والدین خودش داشته، سایر تجارب منفیش رو هم واسهی جیک پیش اومده دونست بخاطر همین خواست انتقام پدرش رو از پدر جیک بگیره!
و اینکه تو این سال ها به دلیل تنهاییش و روحیه ی حساسش با خونواده ی ویل-نینا که از طریق عکساشون آشنا میشه ، طبق عکسا اونا رو یه خونواده ی شاد میبینه، اونم آرزوی داشتن چنین خونواده ای رو داره، برای همین خودش رو جزئی از اون خونواده تصور میکنه
و وقتی خیانت ویل براش آشکار میشه، تصوراتش از هم میپاشه، اون فکر میکرده که نینا خوشبخته و از این بابت اونم خوشحال بوده..
ولی هیچکس از لحظات بد زندگیش عکس نمیندازه که.
…
(( هیچ کس از لحظات بدِ زندگیش عکس نمیندازه )) … ممنون.
👌
👌
رابین ویلیامز با ظراوت تمام ویژگی های شخصیت مرزی سای رو در طول فیلم به نمایش گذاشت.
مشخص شد که اون در کودکی تجارب تلخی داشته. در جایی از داستان به جای عکس واقعی مادرش عکسی رو نشون داد ک از لابهلای عکسهای قدیمی کنار خیابون خریده بود. این نشون دهنده عدم وجود فیزیکی و یا روانی مادر در طول دوران رشد روانی و عاطفی سای هست.
افراد با اختلال شخصیت مرزی شاخ و دم ندارند اما همونطور که در طول فیلم دیدیم اون در دنیای تخیلی زده خودش با خانواده نینا زندگی میکرد و هویت خودش رو با اونها گره زده بود و زمانی که خیانت ویل رو دید احساس فروپاشی هویت شدید و رهاشدگی ناشی از اون، باعث فعال شدن خشم انتقام جویانه در وی شد.
فرستادن عکس های دختر مدیر فروشگاه برای وی، کاملا زیرکانه و به جا بود. فرد دارای اختلال شخصیت مرزی وقتی وارد ذهنیت تنبیه گر خودش میشود، دیگران مهم و یا خودش(ژست های خودکشی) را تهدید میکند. اکثرا هم تهدیدها عملی نخواهد شد. اما بسیار لحن و رفتارهای جدی از او ممکن است سر بزنه که هدف فقط جلوگیری از رهاشدگی و یا بروز خشم برای دفاع از خودشه.
دقیقا همین ذهنیت در اتاق هتل هم فعال بود… اون با ذهنیت تنیه گر وارد اتاق شد و اقدام به عکس گرفتن الکی از در و دیوار کرد تا ویل را بترساند و از رهاشدگی نینا(که سای به شدت با او همزاد پنداری میکرد: مثلا خواندن کتابی شبیه او، دوست داشتن بچه او و…) و خودش جلوگیری کند. باز هم اینجا تهدید و تنبیه از سر ترساندن بوده…اما به هرحال این رفتارهای از سر استیصال، غیرقانونی و غیرانسانی است؛ اما تماما نشات گرفته از اختلال وی بود.
او همیشه احساس تنهایی میکرد و هیچ وقت خودش رو لایق دوستی و قدردانی نمیدید. البته اگر هم کسی بخواهد به این افراد نزدیک شود آنها دیر یا زود احساس خفگی میکنند و به هر نحوی به رابطه پایان میبخشند.
باتشکر
سای(رابین ویلیامز) دوستدار خانوادهای است که از نظر او بتنوار مستحکم هستند و خللی در روابط آنها ایجاد نمیشود. سالیان متمادی از طریق چاپ عکسهای خانوادگی آنها را رصد میکند. او فردی اخلاقمدار است که قصد رقابت با پدر خانواده را ندارد. علاقهی وافر او به خانواده زمانی محرز میشود که با دیدن تصاویری از خیانت مرد در خود فرو رفته و درصدد انتقام برمیآید. اما تکریم آن با کلکسیون عکسهای خصوصی که از دوران مدرسهی آن زوج تا آن زمان گردآوری کرده، همخوانی ندارد. و این تعلیق در پایان گرهگشایی میشود درست زمانی که در آخرین عکس کنار خانواده حضور دارد.
بهواقع وقتی دیدگاه یا تفکر فردی خود را مورد نقد قرار میدهد، خواه ناخواه از خود مقاومت نشان میدهد تا خیانت امری بدیهی جلوه نکند. پس از سالها زیستن با آن نوع تفکر و رویکرد به آن الگوها عادت کرده و با وجود آنکه میداند دیگران قادر به حل مسائل و مشکلات خود با پارادایم او نیستند براساس تحلیل و تفسیر خود دست به اقدامی نابخردانه میزند. این شخصیت میخواهد همه چیز درست و منطقی باشد. و آن اضطرابی که به واسطهی عدم تسلط و نظارتش بر وقایع اطراف بر او مستولی گشته را با خشم فروخورده درمیآمیزد.
هنجارشکنی پدر خانواده منجر به رفتاری غیراخلاقی در جهت صیانت از خانواده با دخالت سای گشت. وجود دیدگاه موافق با خانواده و تمجید بیحدوحصر آن خیانت را امری نامعقول تلقی میکرد. به عبارتی دیگر با قبول تحمیل هزینه برای روشنگری زن و جلوگیری از فروپاشی خانواده خود را در معرض هرگونه آسیبی قرار داد. در پایان متوجه میشویم در دوران کودکی از سوی پدر متحمل آسیبهای فراوانی شده و با او همذات پنداری میکنیم.
مرد خانواده بدون توجه به تبعات و عواقب عمل خارج از عرف همچنان بر هنجارشکنی خود اصرار دارد. نگاه یکسویه به اصل بازدارندگی در روابط میتواند پیشران یک فاجعه باشد. از این رو گذر از بحران خانوادگی مستلزم یک همدلی است که به خوبی در رفتار نینا زن خانه مشاهده میشود. کما اینکه شاهد آن هستیم که تنها فرزند خانواده نیز در کنار مادر برای حلوفصل بحران میماند. آخرین رویکرد زن در قبال مرد نه بازدارندگی بلکه سکوتی منفعلانه بدون هیچ کنشی است. این مفهوم در مواجهه با نابرابری اختیار عمل در سلسله مراتب امورات زندگی زن را با چالش پیشبرد خواستهاش مواجه میکند. چرا که مشکلات متعدد خانوادگی که در نهایت کاهش اعتماد را به همراه دارد و تداوم این چرخه معیوب منجر به افول آن میشود.
در پایان در اتمسفر اخلاقی تازهای که به واسطهی عمل سای به راه افتاد، خانواده مجددا گرد هم آمدند.
Aghajani.lida@