نگاهی به فیلم روزی روزگاری در آناتولی Once Upon a Time in Anatolia

نگاهی به فیلم روزی روزگاری در آناتولی Once Upon a Time in Anatolia

  • بازیگران: ییلماز اردوغان ـ محمت اوزونر ـ تانر بیرسل و …
  • فیلم نامه: اِبرو جیلان ـ نوری بیلگه جیلان ـ اِرجان کِسال
  • کارگردان: نوری بیلگه جیلان
  • ۱۵۰ دقیقه؛ محصول ترکیه و بوسنی هرزگوین؛ سال ۲۰۱۱
  • ستاره ها: ۳/۵ از ۵

جاده های جهنم 

خلاصه ی داستان: چند پلیس، یک کارآگاه و یک دکتر، مظنون به قتلی را در جاده های تاریک آناتولی، برای نشان دادن محل خاک کردن جسد، به اینطرف آنطرف می برند …

یادداشت: ایده ی اولیه ی اثر و موقعیت غریبی که آدم ها در آن قرار گرفته اند، به تأویل ها و تفاسیر فراوانی راه می دهد و این را در همان شروع کار و با دیدن تاریکی و جاده ای پر پیچ و خم و چند ماشین که نورشان تنها قسمتی از جاده را روشن می کند، می فهمیم. نیمه ی اول فیلم در تاریکی می گذرد. همه به دنبال این هستند که مظنون به قتل، جای جسد را به آنها نشان بدهد اما او انگار که دست به سرشان کرده باشد، هر بار آدرس غلطی بهشان می دهد. کم کم مضمون مورد علاقه ی بیلگه جیلان فاش می شود. تاریکی، جاده های پیچ در پیچ و انگار بی انتها، آسمانی ابری و گرفته، آدم هایی که گیج و منگ و خسته هستند. انگار بین زمین و هوا سرگردان مانده اند. جمله ای که راننده به کمیسر ناجی، با بازی خوب ییلماز اردوغان، می گوید، کلید اصلی و قلب داستان اوست؛ او می گوید: (( ما داریم روی لبه ی جهنم می رونیم. )) در طی مسیری که برای یافتن جسد پشت سر می گذارند، هر بار، دو نفر از این آدم ها، با هم مشغول صحبت می شوند و در خلال این صحبت ها، افکار و احساساتشان نمایان می گردد و زخم هایی که در زندگی خورده اند، انگار دوباره دهان باز می کند. در پایان نیمه ی اول داستان که در شب می گذرد، آنها در خانه ی کدخدا اتراق می کنند تا استراحتی کرده و برای صبح آماده شوند. در آنجا، دیدن دختر فرشته صورت کدخدا و رویارویی دختر هنگام تعارف چای با هر کدام از آنها و نگاههای معنی دار آنها به دختر، انگار مانند نور امیدی برای آنهاست. نیمه ی دوم فیلم که در روز می گذرد، با فکر مردها به دختر زیبای کدخدا آغاز می شود. انگار زیبایی دختر مسخشان کرده. بیلگه جیلان بوی مرگ و نیستی نیمه ی اول را با زندگی و روشنایی روز در نیمه ی دوم عوض می کند هر چند این نشانه ها خفیف باشد و این آدم ها همچنان مانند نیمه ی اول، با احساسات متناقضی درگیر باشند. نشانه های این تقابل مرگ و زندگی زیاد است. مثلاً جایی که جسد پیدا می شود و راننده ی پلیس چند خربزه را که از زمین های اطراف محل دفن جسد کنده، کنار جسد پتوپیچ شده در صندوق عقب ماشینش می اندازد. یا هنگامی که کارآگاه بالای سر جسد ایستاده تا مشاهداتش را بنویسد. او به قیافه ی جسد اشاره می کند که مانند کلارک گیبل است و بعد ناگهان همگی از این حرف او می خندند و  بعد انگار نه انگار که بالای سر یک جسد ایستاده اند، صحبت به جایی کشیده می شود که افراد حاضر در صحنه، خودِ کارآگاه را مانند گیبل می دانند که این حرف، با خنده ای از سوی کارآگاه همراه می شود و نگاهی به دوردست ها که نشان می دهد در چه فکری ست. در آخر هم او به خاطرات دوران جوانی اش برمی گردد که او را در مدرسه، کلارک گیبل صدا می زده اند! اما قویترین تصویر در تقابل مرگ و زندگی، به پایان کار مربوط می شود. جایی که دکتر بالای سر جسد ایستاده و در حالیکه ما صدای بیرون ریختن دل و روده ی جسد، برای کالبدشکافی را می شنویم، از پنجره هم شاهد بچه هایی در حیاط مدرسه هستیم که در حال سر و صدا و بازی هستند.

۱۵ دیدگاه به “نگاهی به فیلم روزی روزگاری در آناتولی Once Upon a Time in Anatolia”

  1. shian گفت:

    شاهکار است.اگر کسی داستایوفسکی و جخوف را درک کند و دنیای سینمای جیلان را،دیگر کمتر فیلمی قانع کننده خواهد بود.

  2. shian گفت:

    لطفآ درباره فیلم های “سه میمون” و “اقلیم ها” و “خواب زمستانی” نقد بنویسد.
    ممنون

  3. اِلسا گفت:

    سلام
    چرا پایانِ فیلم دکتر این حقیقت که مقتول زنده به گور شده رو می خواد پنهان کنه؟
    ممنون از نوشته تون.

    • damoon گفت:

      سلام و ممنون از شما. سال ها پیش فیلم را دیده ام . جزئیاتش واقعاً یادم نیست. امیدوارم کسی که حضور ذهن بهتری دارد، در همین صفحه بتواند به شما جواب بدهد.

    • مصطفی گفت:

      دکتر که فردی منطق گراست(سکانس بررسی علت قتل زنی که دادستان میگه و بعد معلوم میشه زن خودش بوده اومجا اشاره میکنه که باید علت مرگ معلوم میشده..رابطه علت و معلول) و این نشانه گذار ترکیه از سنت به مدرنیته هست که اشاره به پیوستن به اتحادیه اروپا هم میکنه…در ادامه به این نتیجه میرسه که در همه جا نمیشه عدالت رو پیاده کرد…اگه خانواده مقتول خصوصا فرزند مقتول میفهمید که پدرش زجر کش شده(زنده به گور) احتمالا درصدد انتقام برمیومد یا حداقل ذهنش تا پایان عمرش مغشوش بود به واسطه نوع مرگ پدرش(اگرچه پدر هم همچین آدم سالمی نبود….شورت نداشت….
      )به خاطر همین دکتر مصلحت رو در نظر میگیره تا در بحث کلان جامعه ترکیه آسیب کمتری ببینه…..

  4. فهیمه گفت:

    جزو معدود فیلمهایی بود که با امید فراوان نشستم پای تماشاش ولی با شکنجه تا به آخر رسوندم. مشکلی با تماشای فیلم کند ندارم ولی این دیگه فوق کند بود و تموم هم نمیشد.
    اینجور فیلمها تا یه مدت تحسین میشوند، ولی آخر سر این جادوی سینمای قصه‌گو است که باقی میماند.

  5. قلی گفت:

    این جور فیلما مصداق همون داستان خیاط هانس کریستین اندرسون هستند. چون غربی ها تحویلشون میگیرن و جایزه میدن ما هم باید به خودمون بگیم که حتما خبریه…این داستان چخوفی یا داستایوسکی بودن طرفم از اون حرفاست که به قول گوبلز هرچه دروغ بزرگتر باشه مردم بهتر باورش میکنن!! کو طنز چخوف؟ کو روابط روانکاوانه داستایوسکی؟ اول فیلم دارن کلی درباره خرید ماست خوب با هم حرف میزنن. الان این چخوفشه یا داستایوسکی؟ میگم بخش ورود دختر کدخدا رو برداریم از داستان اتفاقی میفته؟ الان زیارت جمال ایشون در خواب و بیداری همون ته داستان گوییه؟ شما ساده اید یا خودتونو به سادگی زدید؟

  6. mhk_thi گفت:

    فیلم عااالی بود.از نظر خط قصه درجه یک بود،بازی ها مخصوصا اون پلیس،ناجی،معرکه بود،
    بر خلاف دوستانی که میگن تحلیل های روانکاوانه نداشت من فکر میکنم پر از مسائل روانشناختی و حتی جامعه شناسانه بود.تأثیر جمیله بر قاتل،بر دادستان،بر دکتر یک تأثیر ماورا الطبیعه بود.همشون مسخ شدن،نه مسخ زن.بلکه فرو رفتن در خاطرات تلخ و شیرین زندگی خودشون هر کدوم با یک زن.
    آخر داستان شگفت زده م کرد.اون قطره ی خونی که روی صورت دکتر موند و نگاه دکتر که روی بازی بچه ها و بچه ی مقتول موند….
    فیلم روزها یا شایدم سالها ذهن رو به چالش میکشونه.به نظرم از فیلمِ خواب زمستانی از درجه بالاتری برخوردار بود.جایزه رو بحق گرفته.

  7. احمدرضا گفت:

    چرا دکتر خاک رو در ریۀ مقتول کتمان کرد؟ در واقع دکتر خاک رو کتمان نکرد، نقش خاک در مرگ (زنده به گوری) رو کتمان کرد. خاک استعاره بود؛ یک عمر زندگی در هوای آلوده و این ربطی به چاله‌ای که مقتول توش دفن شده بود نداشت، به همین خاطر دکتر اون در این ماجرا ندید گرفت.
    در مورد دختر مختار؛ یه دیالوگ حائز اهمیته و اون اونجاست که کمیسر میگه حیف که این دختر با این همه زیبایی توی این روستا دور از توجه احدی …. چی رو میخواست بگه؟ آیا دلیل زیبایی دختر همین زندگی در فضای و هوای پاک خانۀ مختار نبود؟ برعکس زن یاشار.
    چرا برادر عقب‌ماندۀ قاتل میخواست قتل رو به گردن بگیره اما قاتل (اسمش یادم نیست) مانع شد. چون این برادر عقب مانده (به عبارتی معصوم) نمیتونه نقشی (عمدا) در آلودگی جامعه داشته باشه؟ و به خاطر همین معصومیت و سادگی است که میخواد جرم برادر رو گردن بگیره.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم