گزارش سیوچهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر ـ ۱ تا ۶ اردیبهشت ـ پردیس چارسو
نگاهی از طبقه هفتم
طبقه هفتم چارسو بهترین مکان است برای فرو رفتن در جلد یک ناظر مسلط. ناظری که میتواند چشم بچرخاند و همهچیز را زیر نظر بگیرد: از آدمها تا اتفاقها، از شلوغیها تا خلوتیها و از میهمانان تا میزبانان. از آن بالا چیزی از چشمان آدم در نمیرود …
وقتی واژه «جهانی» در پیشانی یک جشنواره است، حساب دیگری رویش باز میکنند؛ فیلمهای متنوع، آدمهای معروف و برنامههای جنبی جذاب. حیات یک جشنواره جهانی به همین چیزهاست. اما خب طبیعیست که با محدودیتهای موجود در ایران نباید انتظار خیلی نکات را داشت. مهمترین نکته انتخاب فیلمهاست که معلوم است تلاش و دقت زیادی صرف شده تا در حد ممکن فیلمهایی انتخاب شود با کمترین میزان «صحنه» و کمترین حضور بازیگر زن. خیلی از فیلمهای خارجی بهنمایشدرآمده در جشنواره امسال به راحتی از اینترنت دانلود میشدند و میشد نشست و در خانه دیدشان، آنهم بدون سانسور. به این شکل نیمی از جذابیت جشنوارهای «جهانی» از بین میرود. هیجان روبهرو شدن با فیلمهایی که تاکنون دیده نشدهاند یا به این زودیها دیده نخواهند شد، یکی از نکاتیست که جشنوارههای مطرح دنیا را جذاب میکند اما وقتی فیلمهایی که قرار است روی پرده نمایش داده شوند، با بهترین کیفیت و زیرنویس و بدون دستکاری روی دیویدی یا اینترنت وجود دارند، پس ماجرا روشن است. وقتی از جشنوارهای جهانی حرف میزنیم، حتی باید زیرنویسهایی که برای فیلمها نوشته میشود هم در حد و اندازههای جهانی باشد. باید مترجمینی به زبانهای مختلف فیلمها را به شکل مستقیم از زبان همان فیلم ترجمه و زیرنویس کنند نه اینکه زیرنویس انگلیسی مثلاً یک فیلم فرانسوی ملاک ترجمه باشد. چه بسیار فیلمهایی که در همین جشنواره به زبان فرانسه و اسپانیایی و ترکی بودند که مشخص بود نه به شکل مستقیم از زبان اصلی، بلکه با توجه به زیرنویس انگلیسیشان ترجمه شده بودند و این موجب میشد ارتباط بیننده با فیلم خیلی سخت شکل بگیرد، مفهوم اصلی منتقل نشود و این درباره فیلمهایی که دیالوگهایشان حالت روزمرگی نداشت، بسیار توی ذوق میزد. مثل مستند یخ و آسمان (لوک ژاکه) که با توجه به نریشنهای شاعرانه و خاصش مترجم نتوانسته بود مفهوم دیالوگها را به بیننده برساند و در نتیجه فیلم عقیم ماند. جالب اینجاست که رضا کیانیان قبل از شروع مستند تذکر داده بود که امیدوار است زیرنویس فارسی فیلم خوب باشد چون دیالوگها بسیار خاص و به فراخور پیچیده هستند. اما خب زیرنویس این مستند چیزی جز خرد شدن اعصاب بیننده در پی نداشت.
اما یک جشنواره جهانی به آدمهایی که دعوت میکند هم بسیار وابسته است. دیدن سلبریتیها و آدمهای معروف یکی از جذابیتهای یک جشنواره در حد و اندازههای جهانیست. نمیتوان ادعا کرد که میخواهیم جشنوارهای جهانی برگزار کنیم و بعد روی جمعوجور برگزار کردن و در حد امکان بیزرقوبرق برگزار کردنش تأکید کنیم و اصرار داشته باشیم. اگر قرار است آدمها را به سینما بکشانیم باید از این کارها کرد. نمیشود با دست پس زد و با پا پیش کشید. اینکه تأکید کنیم ما اهل مهمانهای گنده نیستیم و بعد هر مهمانی که دعوت میکنیم با القابی نظیر «موفقترین فیلمساز هنگکنگی» بزرگش کنیم نقض عرض است. یا قرار است به مهمانهای ساده اکتفا کنیم یا قرار است آدمهای بزرگ را دعوت کنیم. قبل از نمایش قوچها (گریمور هاکونارسون/ ایسلند) رضا کیانیان روی سن حاضر میشود و اعلام میکند طراح هنری فیلم در سالن است. او را روی سن دعوت میکنند. جوانیست حداکثر سیساله. کیانیان با شور و شوقی وصفناپذیر از اعتبارات ایشان میگوید و اعلام میکند که ایشان بازیگر هم هستند و خلاصه در نهایت «به شیوه شرقی» حسابی بغلش میکند و فیلم به نمایش درمیآید. بعداً از طریق آیامدیبی کاشف به عمل میآید که قوچها اولین کار حرفهای این آقاست و به عنوان بازیگر هم تنها یک فیلم گمنام در کارنامه دارد که حالا معلوم هم نیست اصلاً چه نقشی در آن فیلم داشته است. این بزرگ کردن مهمانها نقض غرض است. اگر قرار است همهچیز بیزرقوبرق باشد، دیگر چه احتیاجی به این کارهاست؟
برنامههای جنبی یک جشنواره هم میتواند به جذابتر شدن آن کمک کند. امسال برگزاری کلاسهای «دارالفنون» یکی از این برنامههای جنبی بود که شکل و شمایل برگزاری کلاسهایش در بالا رفتن «کلاس» یک جشنواره نقش مهمی دارد. اما به نظر میرسد لابی طبقه هفتم پردیس چارسو که فیلمساز مدرس کلاس مجبور است حین رفتوآمد خبرنگارها و عکاسها و دیگران یکی دو ساعت حرف بزند، جای مناسبی برای این کار نیست. کلاس سوکوروف با دو مترجم برگزار شد. یکی خانمی بود که حرفهای او را از روسی برمیگرداند اما چون در فارسی مشکل داشت، مترجم دوم که یک جوان افغانی بود وارد کارزار میشد و به اصطلاح جملات ناقص خانم را تکمیل میکرد (که در واقع تکمیل نمیکرد!) و این باعث میشد مکث زیادی بین حرفهای فیلمساز روس پیش بیاید که رشته کلام از دستش خارج شود. روسها پوستشان سفید است و هر عکسالعمل و هیجان درونی را با قرمز شدن پوستشان لو میدهند و سوکوروف از بس در کار ترجمه مکث پیش میآمد و از بس دوروبر شلوغ بود و مجبور بود در میکروفن داد بزند که اواخر کار مانند لبو سرخ شده بود، کم آورد و اعلام کرد که واقعاً خسته شده است و باید برود! یا در جلسه فرزاد مؤتمن، خود او به واسطه تسلط به زبان انگلیسی در حین انتظار برای ترجمه حرفهایش به انگلیسی، ایرادات مترجم را هم رفعورجوع میکرد تا احیاناً حرفهایش به اشتباه به گوش مخاطبین اندک نرسد.
به طراحی پوسترهای جشنواره هم ایرادهایی گرفته شد. اما با تمام این حرفها، یک نکته را نمیشود نادیده گرفت و آن هم جذابیت دیدن فیلمهای خارجی روی پرده است. در سینمایی که دیدن فیلم خارجی روی پرده محدود میشود به نمایشهای جستهوگریخته سینماتکها و برخی سانسهای پردیسها، دیدن یک فیلم به زبان اصلی روی پرده عریض حسوحال خوبیست که جشنواره فجر به تماشاگر انتقال میدهد. حتی اگر فیلمها را در خانه داشته باشیم، دیدنشان روی پرده و با جمعیت زیاد تجربه جذابیست که ایرانیها کمتر با آن مواجه میشوند. فیلمهایی که اغلبشان مهجور و گمنام هستند و در آن میان میتوانیم دست به کشف هم بزنیم:
سگهای هار (اریک هانزو/ فرانسه) برداشتیست از فیلم ماریو باوای ایتالیایی به همین نام درباره سارقین بانکی که در راه فرار زن و مردی را گروگان میگیرند. مرد که بچهاش مریض است و باید به بیمارستان منتقل شود از آنها درخواست میکند رهایش کنند اما دزدها فقط به فکر فرار از دست پلیس هستند … فیلم با انرژی آغاز و با انرژی هم تمام میشود. یک اثر سراسر اکشن و تعقیبوگریز که به عمد روی شخصیتهایش مکث نمیکند و خط کلی داستان برایش مهمتر است. همراه با پایانی غافلگیرکننده که کمتر کسی میتواند به آن فکر کند. یک بار دیدنش خالی از لطف نیست.
کوهها نیز ممکن است از هم جدا شوند ( جیا ژانگ که/ چین) درباره تائو زن جوانیست که باید بین عشق جینشنگ که ثروتمند است و لیانگزی که مسئول ساده انبار کلاه کارگران معدن است، یکی را انتخاب کند و او جینشنگ را انتخاب میکند که آینده بهتری برایش متصور است. سالها بعد، زندگی هر سه اینها دستخوش تغییرات زیادی شده است … فیلم درباره عشق حرف میزند و اینکه انتخاب آدمها چقدر میتواند در مسیر زندگی آینده آنها مؤثر باشد. معلوم نیست اگر تائو، لیانگزی را انتخاب میکرد اوضاع از چیزی که حالا میبینیم بهتر میشد یا نه. فیلم ریتم کندی دارد و گاه خستهکننده میشود.
مستند یخ و آسمان ( لوک ژاکه/ فرانسه) مستندیست نه چندان موفق درباره پدیده ترسناک گرم شدن زمین که یک یخچالشناس معروف به نام کلود لوریس نزدیک به سی سال پیش با مطالعه یخهای قطب جنوب آن را به تمام جهانیان هشدار داده بود. شاید بعد از دیدن این مستند آدمهای بیدقت و بیمسئولیت، همچنان بیدقت و بیمسئولیت باقی بمانند اما همین که یکی دو نفر هم به این نتیجه برسند که باید برای این زمین بیچاره که دارد از دست آدمها خفه میشود، کاری کرد، خودش کافیست. باید دست به کاری زد. باید این زمین را از دست آدمهای بیمسئولیت نجات داد. همانطور که اشاره شد، زیرنویس فارسی نامفهوم فیلم در ضعف آن تأثیر مستقیمی دارد.
قوچها (گریمور هاکونارسون/ ایسلند) درباره دو برادر پیر است که نزدیک به چهل سال با هم قهر هستند با وجودی که در همسایگی هم زندگی میکنند. زندگی آنها و کلاً اهالی روستا از طریق نگهداری گوسفندان سپری میشود. وقتی بیماری سختی به جان گوسفندان روستا میافتد و همه اهالی مجبورند دامهایشان را از بین ببرند، گامی برادر کوچکتر داستان تصمیم میگیرد دور از چشم بقیه، گوسفندانش را در زیرزمین نگهداری کند … فیلمی آرام با ریتمی کند اما جذاب. داستان بامزهاش در پیشزمینه فضای همیشه برفی و سرد دهکده همراه با کشمکش اوجگیرنده دو برادر به پایانی گرم ختم میشود و تبدیلش میکند به بهترین فیلم جشنواره که به حق هم جایزه اصلی را میگیرد.
در هاری (امیراحمد انصاری/ ایران) شاهرخ، سیاوش و نازنین دوستانی هستند که با دوزوکلک و کشیدن نقشههای شیطانی، پولدارها را سرکیسه میکنند. آنها در زندگی شخصیشان هر کدام مسیری جداگانه میروند. سیاوش میخواهد پول جمع کند تا گاراژ یادگار پدرش را بخرد، نازنین بین عشق سیاوش و شاهرخ در تردید مانده است و اما شاهرخ که معتاد قمار است در یکی از بازیهای زیرزمینی در مکانی که ادارهاش را شخصی به نام پاشا به عهده دارد، دست به تقلب میزند. این تقلب از چشم پاشا و بالادستیاش مخفی نمیماند. آنها شاهرخ را تهدید میکنند که تنها ۲۴ ساعت فرصت دارد تا پولی را که از بازی کش رفته به همراه سودش به صندوق برگرداند … فیلم به شدت تحتتأثیر تریلرهای جنایی آمریکاییست بدون آن که نظمونسق آنها را داشته باشد. بیشتر تقلیدیست از شیوه آمریکاییها در داستانهایی که خوب بلدند تعریفش کنند. غافلگیری پایانی فیلم نه تنها هیچ پیشزمینهای ندارد و همینطور یکهو همه آدمهای داستان بد میشوند، بلکه هیچ وزن و اعتباری هم برای فیلم محسوب نمیشود. فقط یک غافلگیریست که تازه کلی هم اما و اگر دارد؛ واقعاً چرا باید همه به شخصیت اصلی داستان نارو بزنند؟ چه لزومی دارد چنین نقشههای بیخودی پیچیدهای بکشند؟ راه راحتتری نبود که بشود پولها را از او گرفت؟
ال کلاسیکو (هلکوات مصطفی/ عراق) درباره علان آدمکوتولهایست که عاشق گونا، دختری زیبا و عادیست و میخواهد با او ازدواج کند. اما مشکل اینجاست که پدر گونا راضی به این وصلت غیرمعمول نیست. علان برای اینکه نشان دهد میتواند کارهای بزرگی انجام دهد تصمیم میگیرد به کمک برادرش شیروان به اسپانیا سفر کند و هنگام بازی بارسلونا و رئال مادرید، کفشی را که پدردختر برای رونالدو دوخته، به این بازیکن بدهد … فیلمی غافلگیرکننده از عراق با داستانی بانمک درباره آدمکوتولههایی که میخواهند کارهای بزرگ انجام دهند. عاشقانهای غیرمعمول که شاید حسادت آدمهای سالم را برانگیزد! با فیلمنامهای کارشده که پیداست اصول سید فیلدی را به تمامی رعایت کرده است!
اروند (پوریا آذربایجانی/ ایران) درباره یونس از جانبازان جنگ است که در آسایشگاه روانی بستریست و همچنان بعد از سی سال از گذشت جنگ اعتقاد دارد که همرزمانش زنده هستند. او از همسرش رضایت میگیرد که به رغم حال بدش به جنوب برود و همرزمانش را پیدا کند … فیلمی درباره غواصان شهیدی که چندی پیش بعد از سالها جسدهایشان در گوری دستهجمعی پیدا شد و گمان میرفت عراقیها آنها را زندهبهگور کرده باشند. کارگردان جوان فیلم انگشت روی موضوعی میگذارد که نه تجربهای از آن دارد و نه زورش میرسد که آن را به تصویر بکشد. فیلمنامهای آشفته که معلوم نیست ماجرا چیست. اصلاً وقتی از همان اول هم میدانیم که یونس توهم دارد دیگر دیدن داستان چه جذابیتی میتواند داشته باشد؟
در ربوده شده (بیژن میرباقری/ ایران) مینا بازیگر معروفیست که یک روز لپتاپش را از او سرقت میکنند. دزد لپتاپ فیلمی برای او میفرستد و نشان میدهد که از تمام محتویات لپتاپ او کپی گرفته است و به زودی رازهایی را فاش خواهد کرد. مینا که به همراه همسر خوانندهاش روزبه قصد مهاجرت دارد، نگران قضاوت مردم درباره خودش است … جایی از فیلم سارا دوست مینا به او میگوید «اگر ول کنی و به خارج بروی، محبوبیتات را از دست خواهی داد» اما کدام محبوبیت؟! نه نیکی کریمی در نقش مینا که ظاهراً بسیار مشهور هم هست، باورپذیر مینماید، نه سروش صحت در نقش کارگردان و نه آدمهای دیگر در نقشهای دیگر. قضیه دزدی بهانهایست برای نشان دادن کشمکش درونی این بازیگر زن با خودش و جامعه اطرافش. فیلم این پیام اخلاقی را هم میدهد که اینقدر در کار این آدمهای معروف سرک نکشید!
در جنون (امین آلپر/ ترکیه) کادیر مردیست که دو سال مانده به اتمام زمان حبسش، از طرف بالادستیها مأمور میشود به محلهای که برادرش احمد زندگی میکند برود و آنجا مراقب عملیات مخفی تروریستهایی باشد که ظاهراً رفتوآمد مشکوکی دارند. ورود کادیر به محله سرآغاز اتفاقاتی کابوسوار است که انگار هیچ جوابی برایشان وجود ندارد … حالا دیگر سینمای ترکیه علاوه بر بیلگهجیلان میتواند به سینماگران دیگری هم اعتماد کند که این توانایی را دارند تا نامش را زنده نگه دارند. آلپر فیلمی سیاسی ساخته که مستقیم و غیرمستقیم اوضاع و احوال کنونی ترکیه و دولتمردان آن را به نقد میکشد. فضای وهمانگیزی که کادیر در آن گیر میافتد، کافکاگونه است. هر چه به سمت انتها میرویم انگار وارد فضایی سوررئال میشویم. آلپر به عمد به هیچ سئوالی جواب نمیدهد و بیننده را دست از پا درازتر از سالن بیرون میفرستد. یا از این فیلم خوشتان خواهد آمد یا کاملاً برعکس. حد وسطی نیست.
در آبجی (مرجان اشرفیزاده/ ایران) طلا صولتی پیرزنیست که با دختر عقبماندهاش عطیه در خانهای قدیمی روزگار میگذراند. او از یک طرف با پسرش عباس که خبر داده میخواهد به کانادا برود درگیر است و از طرف دیگر دوست دارد قبل از مرگ، دختر دیگرش عالیه که خارج زندگی میکند را ببیند … فیلمی روان و ساده با بازی گیرای گلاب آدینه در نقش طلا. جدا از اسم بیظرافت فیلم، لحظات کشمکش بین طلا و دختران و پسرش خوب از کار درآمده است. طلا یکی از آن مادران مهربانیست که غصه همهچیز فرزندانش را میخورد و با چنگ و دندان میخواهد همه را کنار هم نگه دارد.
در مهمان (مهمت ارییلماز/ ترکیه) نور به همراه دختر کوچکش بعد از سالها به روستای محل زندگی دوران کودکیاش برمیگردد. بهانه او برای بازگشت مادر رو به مرگش است. با ورود نور به خانه، خاطرات گذشته و مشکلات جدید دوباره سر باز میکنند … فیلم دیگری از سینمای ترکیه که تلاش میکند قصه نگوید و به جای آن تمرکزش را میگذارد روی صحنههایی که البته نمیشود هیچ ربطی بینشان پیدا کرد. در واقع داستان به آن معنای کلاسیکش در کار نیست و فقط چند روز از زندگی نور را در آن روستای کوچک میبینیم. کمی صحبت با برادر، کمی کلنجار با پدر، موضوع همسایهشان که همیشه از مادر بیمار او نگهداری میکند و … . فیلم هدفی را دنبال نمیکند و برای همین از جایی به بعد خستهکننده میشود و ریتمش کُشنده به نظر میرسد.
گورنبشت (روبن ایماز ـ یولنه اولایزولا/ اتیوپی) در سال ۱۵۱۹ میلادی میگذرد و ماجرای سه سرباز اسپانیاییست که برای عبور از کوه آتشفشان و رسیدن به سرزمینهای مکزیک مرارتهای زیادی را به جان میخرند … کل فیلم سه سرباز در میان کوه و صخره هی بالا میروند، هی بالا میروند، هی بالا میروند آنقدر که دیگر جان تماشاگر هم بالا میآید! اینها انگار تا ابد قرار است بروند بالا.
طبقه هفتم پردیس چارسو بهترین مکان است برای فهمیدن حالوهوای یک جشنواره. آدمهایی که مشغول رفتوآمد هستند، همگی کارتهایی به گردن آویختهاند … طبقههای اول تا پنجم پردیس شلوغترین طبقهها هستند … طبقه ششم که اهالی رسانه برای گرفتن غذا ـ با آن کارتهایی که هر روز بیستهزار تومان در آن شارژ میشود ـ صف کشیدهاند از طبقه هفتم که محل نمایش فیلمهاست، شلوغتر است … یکی آن طرف در پی این است که با ۲۵۰۰ تومان باقیمانده از کارتش چیز دیگری بخرد تا با جشنواره و برگزارکنندگانش یربهیر شود … اینطرفتر غرفههای بازار فیلم است که تکوتوک آدمها میروند و میآیند و گپ میزنند. … در طبقه هفتم صف بسیار کوتاهی برای دیدن یکی از فیلمها تشکیل شده است. هنوز فرصت هست از این بالا آن پایین را ببینیم …
احسنت…..
چه گزارش خوبی…
ممنون.
درود بر تو
شادباش میگم بابت قلم شیوایی که دارین براتون ارزوی پیروزی دارم
من خیلی اتفاقی با این سایت آشنا شدم مربی زبانم تکلیف داده بود دنبال یه نقد از فیلم میگشتم .
براتون بهترینها را آرزو دارم
so…
سلام و ممنون از لطف تان.