.
صحنههای باحال در جشنوارهای کمحال
.
هر سال بعد از تمام شدن جشنواره، حرفها، نوشتهها و انتقادها درباره کیفیت فیلمها، نوع برگزاری مراسم و جزئیات دیگر، حالا دیگر بعد از سیوهفت دوره تکراری شده؛ همیشه با تفکر «هر سال دریغ از پارسال» همهچیز را به باد انتقاد میگیریم غافل از این که پارسال هم چیزی بوده شبیه امسال و پیرارسال هم همینطور و … در واقع همیشه چندین فیلم بد بوده، چند فیلم متوسط و سهچهارتایی هم بالای متوسط. ماجرا همان است که بود. بعید است جشنوارهای از راه برسد که از بین چهل فیلم شرکتکننده در آن، به عنوان مثال پانزده فیلم فوقالعاده بیرون بیاید. اصلاً چرا باید اینطور باشد؟
جشنواره فیلم فجر، شاید به جز چند دوره انگشتشمار، همیشه همین بوده و فیلمهای سینمایی ما هم همین. «فیلمنامه مشکل دارد»، «کارگردانی خوب نیست»، «بازیها در نیامده»، «پایانبندی خوبی ندارد»، «نقاط گرهافکنی و گرهگشایی فیلم در جای درستی قرار نگرفته» و … همان بحثهای همیشگی که البته در جای خود مفید هستند و لازم. واقعیت این است که جشنواره فیلم فجر تقریباً در هیچ دورهای خیلی باحال نبوده، بلکه همیشه کمحال و گاهی هم بیحال و بعضی وقتها هم حتی بدحال بوده.
خیلی وقتها فراموش میکنیم فیلمها برآیند جامعه هستند و نه برعکس. طبیعتاً در جامعهای سطحینگر و سادهانگار، فیلمها هم چنین خواهند بود. چون فیلمها را آدمها میسازند و آدمها در جامعهای سطحینگر و بیذوق و تخیل، به همان شکل در خواهند آمد، حتی اگر خودشان ادعا داشته باشند تافتهای جدابافته هستند و به عنوان هنرمند زوایای دیگری را میبینند. همه ما مستحیل در آدمها و محیط اطرافمان هستیم و از آنها تأثیر میگیریم. پس فیلمهایمان هم چنین خواهند بود و جشنوارههایمان هم.
به هر حال جشنواره سیوهفتم هم گذشت و حرفها و نظرها و عموماً انتقادها و جزییگوییها و کلیگوییها آغاز خواهد شد (این داستانها حتی یکیدو هفته مانده به جشنواره هم آغاز شده بود). حالا این که این گفتمانهای انتقادی چه تأثیری بر فیلمسازها میگذارد و چه کارکردی دارد، خودش میتواند موضوع بحثی جداگانه باشد. اما در میان این هیاهو، باید به دنبال سینما بود. فیلمها، چه خوب، چه بد، چه حوصلهسربر و خستهکننده، چه سرپا و محکم، چه سطحینگر و حتی احمقانه، هر کدام چیزهایی در خود دارند که میتوان به آنها رجوع کرد و به یادشان سپرد. همین لحظهها هستند که ذات سینما را میسازند و باعث میشوند سینما همیشه زنده باشد. این بار میخواهیم بدون توجه به حرف و حدیثها به دنبال لحظههای باحال و جذاب سینمایی در فیلمهایی بگردیم که کیفیتهایشان فرق دارد و البته در این نوشته به هیچ عنوان این کیفیتهای متفاوت ملاک نیست، ملاک ذات سینما و خلق کردن است.
در میان سیوخردهای فیلم، به سکانسها و صحنههایی برمی خوریم که بیشتر از لحاظ کارگردانی و خلق فضا و موقعیت بهیادماندنی هستند، هر چند خودِ آن فیلمها بعد از بیرون زدن از سالن فراموش شوند. در این نوشته به این لحظهها خواهیم پرداخت و مرورشان خواهیم کرد تا با وجود تمام اعتراضها و کمبودها و بیذوقیها و بیتخیلیها و سادهانگاریها، همچنان ذات سینما را پاس بداریم و از وجودش لذت ببریم. وجود این لحظهها و صحنههای باحال، در جشنوارهای بیحال و جامعه و مردمی بدحال، میتواند نور امیدی باشد برای ادامه دادن، برای خلق کردن چیزهای بهتر و برای پیش رفتن در جایی که میخواهند تو فرو بروی …
.
تیغ و ترمه: احتمالاً بهترین صحنه فیلم جدید کیومرث پوراحمد جاییست که ترمه برای انتقام از عموی دائمالخمرش به خانه او میآید. او که دل پُری از عمو دارد و متوجه خیانت او شده، شروع به شکستن شیشههای مشروبش میکند و عمو هم با لحنی دردناک به ترمه میگوید که این کار را نکند چون او به مشروب نیاز دارد. هر چند این دیالوگ موجب انبساط خاطر مخاطب میشود به جای آن که ناراحتش کند اما اتفاقی که چند ثانیه بعد میافتد او را غافلگیر میکند و باعث میشود خنده روی لبانش بماند؛ ترمه شیشه مشروبی را میشکند و با آن دهان عمو را جر میدهد! البته پرداخت این صحنه نسبت به باقی صحنههای این فیلم بهتر است؛ عمو پشت به مخاطب است که ترمه شیشه شکسته را روی صورت او میکشد و میرود. سپس عمو که با فریاد به سمت مخاطب برمیگردد، دهان جرخورده و خون فراوانی که از سر و صورتش روان است، تأثیر لازم را میگذارد و این صحنه را تبدیل میکند به یکی از خشنترین و به یادماندنیترین لحظههای جشنواره سیوهفتم.
.
سمفونی نهم: سینمای ما همیشه در اجرای صحنههای تصادف با ماشین دچار مشکل بوده و معمولاً این لحظهها را به کمک تدوین از کار درآورده. اما در فیلم جدید محمدرضا هنرمند، صحنه تصادف ماشین با شترهایی که میان جاده ایستادهاند نشان میدهد که حالا سینمای ایران میتواند چنین لحظههای غافلگیرکنندهای هم خلق کند. این موضوع را در فیلمهای دیگر همین دوره هم میبینیم که در همین نوشته به آنها اشاره شده است. تعیین این که چه میزان از صحنه تصادف سمفونی نهم کار جلوههای ویژه کامپیوتریست و چه میزانش در صحنه اتفاق افتاده، نکته مهمی نیست و فرقی هم نمی کند. مهم این است که این تصادف در نمایی باز اتفاق میافتد و ما تمام جزییات آن را میبینیم و همین تأثیرگذارترش میکند.
.
زهرمار: جواد رضویان با کارگردانی این کمدی نشان میدهد که در آینده میتواند کارگردان بهتری هم باشد و برای نشان دادن این موضوع نیازی نیست حتماً تمام فیلم شاهکاری بیبدیل از تکنیکها و دکوپاژهای کارگردانی باشد، یکیدو صحنه هم کافیست تا نشخیص بدهیم کارگردان فیلم در چه حد و حدودی کارش را بلد است. درباره رضویان کافیست به صحنه ملاقات رهی (سیامک صفری) و حاج حشمت مداح (سیامک انصاری) در دستشویی نگاه کنیم. در این صحنه حاج حشمت از دستشویی بیرون میآید و مشغول شستن دستهایش میشود. لامپ مهتابی دستشویی اتصالی دارد و در نتیجه مدام روشن و خاموش میشود و تأثیر آزاردهندهای روی ذهن مخاطب میگذارد که البته میتوانیم این موضوع را به سرنوشت رفاقت این دو در پایان فیلم هم نسبت بدهیم و به این شکل تعبیر و تفسیرش کنیم. به هرحال حاجی مشغول شستن دستهایش است که ناگهان در آینه رفیق قدیمیاش رهی را میبیند. با توجه به اتصالی مهتابی و نوع نگاه رهی به حاجی و شکل ظاهر شدن رهی در آینه و البته پیشزمینهای که در ابتدای داستان برایمان چیده شده، تصور میکنیم الان است که سیلی محکمی به گوش حاجی نواخته شود که برخلاف انتظار این اتفاق نمیافتد و دو دوست یکدیگر را بغل میکنند و حسابی هم خوشحال میشوند. فضایی که رضویان برای این صحنه تدارک دیده، درست برخلاف اتفاق جاری در آن است و این موضوع نهتنها غافلگیرمان میکند، بلکه همانطور که در بالا هم اشاره کردم، نوعی هشدار برای نتیجه نافرجام دوستی این دو نفر است.
.
مردی بدون سایه: در همان سکانس شروع و با شنیدن صدای نفسهای یک زن، در موقعیتی غریب قرار میگیریم. سپس از چادر سیاه زن بیرون میآییم و متوجه میشویم او میدود و مردی هم با چاقو دنبالش است. یکی از آن صحنههای خشونتبار اساسی که نمونههای آن را در فیلمهای هارور زیاد دیدهایم و رییسیان در اجرای این صحنه قتل خیلی خوب عمل میکند، هر چند در ادامه جز شخصیتهایی گنگ و نامفهوم نشانمان نمیدهد. فریادهای زن به جایی نمیرسد و مرد در نهایت گیرش میاندازد و چاقو را به تناوب در قلب او فرو میکند، در حالی که فوران خون را هم میبینیم. این صحنه برای افراد نازکدل چندان مناسب نیست و میزان خشونتش از آن نوعیست که حتی میتواند هنگام اکران عمومی با مشکل مواجهش کند. احتمالاً اگر به فیلمساز نگویند که این سکانس را قیچی کند، حتماً با محدودیت سنی به نمایش در خواهد آمد. این صحنه یکی از صحنههای ماندگار این دوره جشنواره است که لااقل برای عشاق فیلمهای اسلشری میتواند جذاب باشد.
.
متری شیشونیم: سعید روستایی در خلق فضا موفق است، حالا چه با فیلم جدیدش موافق باشیم و چه نباشیم. در سکانس آغازین فیلم، پلیسها برای یافتن موادفروشها به خانهای ریختهاند. یکی از پلیسها که پسر جوان حامل مواد را دیده، به دنبالش میدود. این تعقیبوگریز دوسه دقیقهای طول میکشد. پسر از میان کوچههای تنگ و باریک و خاکوخلی میگذرد و پلیس هم در تعقیب اوست. مخاطب مشتاق است بداند در نهایت پسر گرفتار خواهد شد یا نه. اما روستایی پایان این سکانس را به نتیجهای تکاندهنده میرساند که کمتر کسی فکرش را میکرد؛ پسر خودش را درون چالهای میاندازد که در نزدیکیاش ساختمانی در حال احداث است. پلیس او را گم میکند. اما پسر حالا درون چاله گرفتار شده و به خاطر عمق زیادش نمیتواند از آن بیرون بیاید. آب سرد وقتی رویمان ریخته میشود که بولدوزری، خروارها خاک را درون چاله میریزد و بعد بلوک سیماتی بزرگی هم روی آن میگذارند. پسر جوان زنده به گور میشود و مخاطب با دهانی باز به این صحنه تکاندهنده چشم میدوزد. روستایی برای برپایی این صحنه از قطع استفاده نکرده و همین موضوع است که این صحنه را عجیبتر و تأثیرگذارتر میکند؛ دوربین پسر را ته چاله میگیرد، لحظهای بعد عقب میکشد و سرش را بالا میآورد تا بولدوزر داخل چاله را پر کند. این برداشت بدون قطع، فضا را ترسناکتر هم میکند و حتی به فکرمان میاندازد که آن بازیگر بیچارهای که ته چاله بود، چه شد؟ با چه تمهیدی خطر این صحنه را برای بازیگر کم کردهاند؟ نکند بیچاره خفه شده باشد! این صحنه، چه از لحاظ تدوین، گریم بازیگران (به این معنا که وقتی در نمای مختلف و با شدت زیاد میدوند، هر چه جلوتر میرویم، میزان عرقی که روی لباسشان نشسته بیشتر و بیشتر میشود و این دقت کارگردان را میرساند) و زوایای دوربین، بسیار خوب طراحی شده و جزو باحالترین صحنههای این دوره است.
.
ایده اصلی: قرار است با یک تریلر هیجانانگیز طرف باشیم که به مخاطب رودست میزند و مدام برایش برگی جدید رو میکند. ماشینها و هتلهای آنچنانی و زندگی لوکس و خانمهای قدبلند و موبور خارجی و کشورهای رنگارنگ کل چیزیست که از این فیلم به یاد میماند اما صحنه افتتاحیهاش هم البته به یاماندنیست و در جهت حال و هوای لاکچریاش خیلی خوب جواب میدهد. امکانات خوبی در اختیار فیلم قرار گرفته که در تیتراژ ابتدایی استفاده خوبی از این امکانات شده است؛ یک نمای هلیشات بدون قطع که بهرام رادان را از هتل تا لب دریا و سوار شدن به قایق تفریحیاش تعقیب میکند و در این میان اسامی عوامل را هم میبینیم. این صحنه آغازین علاوه بر جذابیت و زیباییاش، نشان از حال و هوای فیلم هم دارد و مخاطب را آماده میکند تا درگیر داستانی پرپیچوخم و البته به زعم فیلمساز جذاب و چشمنواز شود، که البته نمیشود.
.
قسم: محسن تنابنده یکی از سختترین فیلمهای جشنواره را ساخته است؛ فیلمبرداری در اتوبوسی در حال حرکت، از لحاظ حفظ راکورد، حرکت دوربین و بازیگرها، کار دشواریست که تنابنده موفق شده به سلامت از آن عبور کند. اما یکی از جذابترین سکانسهای این دوره جشنواره در همین فیلم اتفاق میافتد. جایی که اتوبوس حامل قسمخورها به درون استخری پر از آب شیرجه میرود و آدمها درونش گیر میکنند. صحنه نفسگیریست. تدوین درست و نماهای سخت زیر آب، تماشاگر خسته از دیالوگهای فراوان فیلم را به وجد میآورد. هیجان این صحنه وقتی بیشتر میشود که مسافرها میفهمند خسرو (سعید آقاخانی)، همسر راضیه (مهناز افشار)، در اتاقک زیر اتوبوس گیر افتاده. تلاش آنها برای باز کردن در اتاقک و نماهایی که هر لحظه بر ضرباهنگشان افزوده میشود تا هیجان را به اوج خود برساند و البته استرس این که بالاخره خسرو را نجات خواهند داد یا نه، حسابی مخاطب را درگیر میکند. کاملاً پیداست که برای درآوردن این صحنه سخت، زحمت زیادی کشیده شده که در ابعاد سینمای ایران بسیار هم خوب از کار در آمده است.
طلا: شهبازی فیلمهایش را طوری میسازد که سختیهایشان مشخص نباشند. در واقع او پیچیدگیهای کارگردانی را خیلی ساده نشان میدهد. در طلا صحنههایی وجود دارد که به نظر میرسد هیچ پیچیدگی خاصی ندارند؛ نه حرکت دوربینی، نه جلوه ویژهای و نه حتی دیالوگ خاصی، اما نکته این جاست که از لحاظ انتخاب نابازیگران و هدایتشان، کار سختی پیش روی کارگردان وجود داشته. در صحنههایی از این فیلم، چند نابازیگر در حضورهایی کوتاه، نقش مقابل بازیگران اصلی را ایفا میکنند که مشخصاً درباره یکی از این نابازیگران، نتیجه عالی از کار درآمده؛ اشارهام به حضور آن آقای سرآشپز است که برای برآورد میزان کارهایش رودرروی مهرداد صدیقیان ایستاده و به او تذکرهایی مبنی بر این که چهقدر مواد اولیه برای طبخ غذا نیاز دارند میدهد. نحوه دیالوگ گفتن او و تأکیدش روی این که او سرآشپز است و در بعضی کارها دخالت نمیکند، چنان بامزه از کار درآمده که انگار این صحنه را برای ایشان نوشتهاند. نام و نشانی از این آقا در دست نداریم و خبر هم نداریم شهبازی چهطور او را برای این صحنه آماده کرده و چهطور دیالوگها را برای او نوشته، اما ظرافت اجرای دیالوگها، بازی بسیار خوب آن آقا در صحنهای که بازیگر مقابلش یک آدم حرفهایست، نشان میدهد که شهبازی چهقدر درست و دقیق او را برای این چند دقیقه کوتاه آماده کرده تا این صحنه را تبدیل کند به یکی از ماندگارترین و بامزهترین صحنههای این دوره جشنواره که اتفاقاً خنده مبسوطی هم از مخاطب میگیرد.
جاندار: یکی از تکاندهندهترین لحظههای جشنواره در این فیلم اتفاق میافتد. از معدود لحظههایی که آه از نهاد تماشاگر بلند میکند. پسر خانواده مرتکب قتل شده و بقیه او را در باغی پنهان کردهاند. برادر دیگر، نعیم (حامد بهداد) در این فکر است که تا کی میتوانند برادر را پنهان کنند و در نهایت که چه؟ در همین بین، دوست نعیم زیر گوش او میخواند که برای فرار از قصاص، میتوان قتل را به عنوان دفاع از خود معرفی کرد و برای این کار، باید زخمی روی بدن قاتل بیندازند تا همه چیز طبیعی جلوه کند. نعیم از این فکر ترس برش میدارد، همچون مخاطب فیلم. در صحنه بعد، نعیم، برادرش را به گوشهای فرامیخواند به این بهانه که باید حرفهایشان به پلیس را با هم یکی کنند. این در حالیست که در صحنه قبل، نعیم در جواب راه حل دوستش، به فکر فرو رفته و چیزی نگفته بود، در نتیجه در این صحنه ما هنوز نمیدانیم نعیم چه میخواهد بکند. او در حالی که مشغول توضیح دادن صحنه قتل برای برادر است، ناگهان در حرکتی سریع، تیغ موکتبری را وارد شکم برادرش میکند، سپس با ترس و شرمندگی از او عذر میخواهد و به گوشهای میکشاندش. این لحظه چنان غافلگیرکننده و ترسناک است که احتمالاً خیلیها نمیتوانند تحمل کنند. هر چند چون غافلگیرکننده و ناگهانیست، کسی به فکرش هم نمیرسد که تا لحظهای دیگر قرار است چه اتفاقی بیفتد. این صحنه در ذهن میماند و بهراحتی نمیتوان از آن خلاص شد.
شبی که ماه کامل شد: یکی از غریبترین سکانسهای این دوره جشنواره، نه به لحاظ کارگردانی نکته خاصی دارد و نه به لحاظ بازی و فضاسازی و … غرابت این لحظه، ناشی از حضور تمساحهاست! عبدالحمید (هوتن شکیبا) در حالی که تلفنی حرف میزند، برای چند تمساح که درون برکهای زندگی میکنند، مرغهای مرده میاندازد. او آنقدر این کار را در کمال آرامش انجام میدهد که پیداست کار هر روزهاش است اما مخاطب از دیدن این صحنه هم تعجب خواهد کرد و هم خواهد ترسید و نگران جان هوتن شکیبا خواهد شد! گنجاندن چنین صحنه سخت و خطرناکی در دل داستان پرافتوخیز فیلم جدید آبیار، یکی دیگر از نشانههای این است که این کارگردان خانم برای رسیدن به هدف و جاهطلبیهایش از هیچ سختیای نمیهراسد. وقتی بدانیم این صحنه از لحاظ مضمونی هم با کلیت فیلم همخوانی دارد، بیشتر مورد توجهمان قرار خواهد گرفت.
.
حمال طلا: همان طور که اشاره شد حالا سینمای ایران میتواند صحنههای تصادف درست و حسابیای خلق کند. یک نمونهاش را در سمفونی نهم نام بردم و نمونه دیگرش فیلم جدید تورج اصلانیست. اینجا هم با یک صحنه تصادف مواجهیم اما آنقدر ناگهانی و شدید که مخاطب را از جایش میپراند. البته از لحاظ مفهومی و در نگاهی به کلیت ماجرا، این تصادف هیچ جایگاه درستی در فیلم پیدا نمیکند و حتی مخاطب را پس میزند، اما از لحاظ اجرایی، بسیار تروتمیز و باورپذیر است.. اما اصلانی در کارگردانی آنقدر موفق است که لااقل در چهلدقیقه ابتدایی این فیلم میتوان یکیدو مثال از تبحر او را عنوان کرد. نگاه کنید به سکانس مزایده چاه مستراح کارگاه طلاسازی. ابتدا زاویه دوربین رو به بالاست و رضا و مردان دیگر پایین تصویر ایستادهاند و بالای سر آنها صاحب طلاسازی روی تراس قرار گرفته که منتظر پیشنهاد قیمت بالای یکی از مردهاست. بعد از این که رضا بالاترین قیمت را پیشنهاد میدهد، صاحب طلاسازی از روی تراس پایین میآید، رضا را به گوشهای میکشاند، چیزی میگوید و بعد در میان سایر خریدارها میایستد. در این مسیر، جهت دوربین عوض شده، به پشت رضا آمده و حالا او از باقی جمع جدا ایستاده. این دکوپاژ تروتمیز، بهخوبی نشان میدهد که رضا برنده مناقصه شده است. یا به عنوان مثالی دیگر میتوان به آن صحنه عجیب اشاره کرد که چند مرد، وانی پر از فضولات انسانی را با موسیقی عجیبی به بالای تپهای حمل میکنند و این صحنه درست مانند فیلمهای فلسفی و جهانشناختی از کار درآمده است! تورج اصلانی در لحظههایی از فیلم جدیدش نشان میدهد که کارگردانی بلد است و هیچ صحنهای را ساده برگزار نمیکند.
.
قصر شیرین: معمولاً سکانسهای دعوا و درگیری همیشه جذاب هستند. بعد از ابد و یک روز شکل و شمایل دعواها باورپذیرتر و جذابتر هم شده است و واقعگرایی خاصی که روستایی وارد درگیریهای تنبهتن کرد، فیلمسازهای دیگر را هم به این فکر انداخت که صحنههایی این چنین خلق کنند و درگیریهایی باورپذیر برای مخاطب بسازند. یکی از بهترین صحنههای درگیری و البته هیجانانگیزترینشان در فیلم میرکریمی اتفاق میافتد. جایی که برادرهای همسر جلال (حامد بهداد) در میانه جاده به سمتش حملهور میشوند. علاوه بر بازیهای فوقالعاده دو بازیگری که نقش برادرهای همسر بهداد را ایفا میکنند و تأثیر مهمی در به سرانجام رسیدن این صحنه دارند، حضور بهداد عامل دومیست که این درگیری را جذاب و نفسگیر میکند. بهدادی که همیشه یک پای ثابت دعواهاست و پیشقدم برای کتککاری (نمونه خوب دیگری از صحنه دعوا که بهداد هم در آن حضور دارد، جاندار و آن سکانس نفسگیر دعوا در مراسم عقدکنان است)، در این صحنه هیچ کاری نمیکند و میگذارد برادرها کتکش بزنند. بزنبزن جذاب و البته ناراحتکنندهایست و جزو بهترین صحنههای دعوا در جشنواره امسال.
.
روزهای نارنجی: دست آبان (هدیه تهرانی) نمک ندارد. او به فکر همه هست و سعی میکند به همه کمک کند اما انگار بقیه عین خیالشان نیست که او به خاطر کمک به آنها دچار چه دردسرهایی شده است. آبان زن رنجکشیدهایست با گذشتهای تلخ که تنها سعی میکند زندگیاش را بگذارند. برای توضیح این صحنه بسیار ساده، باید پیشزمینهای از شخصیت آبان دستتان میآمد. فیلم آرش لاهوتی صحنههای مهمتری هم دارد اما این لحظه بهخصوص، آنقدر گرم و رساست که بتوان در این لیست جایش داد. لحظهای که همسرش مجید (علی مصفا) مشغول درست کردن آکواریوم ماهیهای مورد علاقهاش است و در عین حال دیالوگهایی بین او و آبان ردوبدل میشود. در انتهای صحبت، مجید برای درست کردن آکواریوم از آبان درخواست کمک کند، اما آبان که خسته است بدون توجه به اتاق میرود و مجید را تنها میگذارد. لحظهای مکث میکنیم. مجید به کارش ادامه میدهد. اما چند ثانیه بعد آبان از اتاق بیرون میآید و درخواست مجید برای کمک را اجابت میکند. به همین سادگی. این صحنه ساده آنقدر گویاست که باعث میشود شخصیت آبان بُعد بیشتری پیدا کند. این لحظه در میان خیل فیلمهای عصبی امسال، یکی از ملموسترین و مهربانانهترین لحظههای جشنواره سیوهفتم است.
.
۲۳ نفر: عراقیها قرار است از اسرای نوجوان ایرانی استفادههای تبلیغاتی کنند. یکی از بلاهایی که سر بچهها میآورند این است که از آنها میخواهند حرفهایی را که خودشان (عراقیها) دوست دارند در دهان بچهها بیندازند و بعد آن را به گوش ملت برسانند. در یکی از بامزهترین سکانسهای این جشنواره، بچهها که شور و شیطنت خاصی در رفتارهایشان موج میزند، حاضر نیستند آنچه را که مرد عراقی در دهانشان میگذارد، تکرار کنند و مدام بازیگوشی میکنند که این بازیگوشی هر بار با سیلی آبداری به صورتشان جواب داده میشود. تدوین این صحنه و بامزهبازیهای بچهها در تقابل با عصبانیت مرد عراقی که هر کاری میکند نمیتواند حرف خودش را به کرسی بنشاند، خنده به لب مخاطب میآورد و البته هر کشیده آبداری که به صورت بچهها نواخته میشود، آه از نهادشان بلند میکند.
.
سرخپوست: صحنه کوتاهی در فیلم هست که فضاسازی غریبی دارد. در همان دقایق ابتدایی، چند مرد را میبینیم که در حیاط زندان مشغول خاکبرداری از زمینی هستند که سکوی اعدام روی آن بنا شده. به دلیل باران شدیدی که میبارد، مردها همگی بارانی سیاهی به تن کردهاند و حتی سرهایشان را هم پوشاندهاند. نوع پوشش آنها و ادواتی که در دست دارند به پیامآوران مرگ شبیهشان کرده است، مخصوصاً هم که دوروبر سکوی اعدام ایستادهاند. دیالوگی وجود ندارد و هر چه هست، فضاسازی خوب نیما جاویدی برای رساندن منظورش است.
.
اولش که خواستم شروع کنم خوندن یه نگاه انداختم و گفتم چقدر زیاد! ولی وقتی شروع کردم نفهمیدم کی تموم شد🤓،این کارتون خیلی قشنگه،راستش خودمم خیلی از لحظه های مهم فیلم ها رو حتی فیلم هایی که شاید در نهایت خیلی هم قشنگ نباشن رو یادم میمونه، این کار مثل برداشتن تیکه های قشنگ پازل های مختلف میمونه،مثل همیشه ممنون.
ممنون از شما و انرژی مثبتتان.
ممنون از زحمتتون …عالی و بکر
صفا بر شما
خیلی خیلی ممنون
ارادت
خیلی وقتها فراموش میکنیم فیلمها برآیند جامعه هستند و نه برعکس. طبیعتاً در جامعهای سطحینگر و سادهانگار، فیلمها هم چنین خواهند بود. چون فیلمها را آدمها میسازند و آدمها در جامعهای سطحینگر و بیذوق و تخیل، به همان شکل در خواهند آمد، حتی اگر خودشان ادعا داشته باشند تافتهای جدابافته هستند و به عنوان هنرمند زوایای دیگری را میبینند. همه ما مستحیل در آدمها و محیط اطرافمان هستیم و از آنها تأثیر میگیریم. پس فیلمهایمان هم چنین خواهند بود و جشنوارههایمان هم
گل گفتی
ممنونم