.
زامبیهای سینمای کره جنوبی
آه! رومرو! کجایی که ببینی؟!
پسری جوان یک روز از خواب بلند شده و متوجه میشود شهر پر از زامبی شده است. او که به پدر و مادرش دسترسی ندارد، در عین حال نمیتواند از خانه هم خارج شود. تلاش او برای ارتباط برقرار کردن با یک موجود زنده به هیچ نتیجهای نمیرسد تا این که بعد از روزهای متمادی ماندن در خانه، متوجه میشود دختری در آپارتمان روبهرویش هنوز زنده است و مانند او برای زنده ماندن میجنگد. آن دو تلاش میکنند با هم ارتباط برقرار کرده و راهی برای بیرون رفتن از این جهنم پیدا کنند…
سینمای کره جنوبی سابقهای طولانی در ساخت فیلمهای ترسناک دارد اما وقتی در این فیلمهای ترسناک جستوجو میکنیم خبر چندانی از زامبیها نمیبینیم. احتمالاً خیلیها بعد از دیدن فیلم معروف و فوقالعاده قطار بوسان (سانگ هو ئیون، ۲۰۱۶) به این فکر کردند که کرهایها چه سابقه و دست پُری در ساخت این گونه فیلمها دارند. اما برعکس آن چیزی که به نظر میرسد، آنها در ساخت این یک قلم جنس تلاش زیادی نکردهاند، هرچند این حرف معنایش آن نیست که در این زمینه عقب ماندهاند. اتفاقاً آنها به شکل جالبی با همین دست خالی، تقریباً از سینمای کشورهای دیگر بسیار جلوتر هستند.
اولین زامبیهای سینمای کره جنوبی سال ۱۹۸۱ و در یک جسد هیولایی (کانگ بئوم گو) ظهور کردند. این یعنی کرهایها تقریباً بیست سال بعد از آمریکاییها به فکر زامبیها افتادند و به پتانسیلهای دراماتیک آنها برای آفریدن ترس و در عین حال زیرمتن قویشان برای پرداختن به حرفهای روز جامعه پی بردند. هرچند این فیلم نه توجهی برانگیخت و نه کارگردانش به سبک «اولینها»یی که همیشه در تاریخ ثبت میشوند، نامش جایی ثبت شد. کارگردان بختبرگشته یک جسد هیولایی، آخرین فیلمش را سال ۱۹۸۸ ساخت و از صفحه سینمای کره جنوبی محو شد. در نتیجه اولین فیلم زامبی این سینما بهراحتی فراموش شد و دیگر کسی از آن حرف نزد.
اما این پایان ماجرا نبود. این فیلم باعث شده بود کرهایها به این نتیجه برسند که آنها هم میتوانند به سبک هالیوودیها عمل کنند و برای خودشان زامبیهای درستوحسابی بسازند. بیگانهها و زامبی کونگکونگ (آن سیونگ هو، ۱۹۸۹) همچنانکه از نامش هم پیداست تلفیقی بود از زامبیها و آدمفضاییها با کمی چاشنی طنز. این فیلم هم البته توجهی برنینگیخت و هم فیلم و هم فیلمساز به فراموشی سپرده شدند و دیگر حرفی از آنها به میان نیامد.
در تمام این سالها، سینمای کره جنوبی به شکلی جستهوگریخته به زامبیها نزدیک شد. انگار هنوز مطمئن نبود که آیا میتواند از زامبیهای غربی چیزی شرقی بسازد یا نه. کرهایها نشان دادهاند که توان سرک کشیدن به هر ژانری را دارند و از آن مهمتر میتوانند آن ژانر را در حالوهوای داستانهای خود حل کنند. آنها این توانایی را دارند که ایدههای سینمای آمریکا را در فضای بومی خود جا بدهند و با سبکوسیاق خودشان داستان بگویند. بهخصوص وقتی کار به فیلمهای ترسناک زامبیوار برسد، این خصیصه بیشتر به کار خواهد آمد و دلیلش هم پیچیدگیهای ساخت و پرداخت چنین فیلمهاییست که تبحر بالایی میخواهد. شرقی کردن، اهلی کردن و مال خود کردن موجود حرفنفهمی مانند زامبی بسیار پیچیدهتر از پرداختن به شخصیتیست که در گیرودار مشکلات روزمره زندگی گرفتار شده است.
ناخنک زدن به این زیرژانر در سینمای کره ادامه پیدا کرد و فیلمهای انگشتشماری ساخته شد که چه با نگاهی جدی و چه طنز سعی کرده بودند این موجودات مسخشده را در اختیار بگیرند. نمونههایی نظیر زامبی همسایه (۲۰۱۰) که نگاهی کمدی به این زیرژانر داشت تا مدرسه زامبی (۲۰۱۴) و چند نمونه دیگر نشان میدهند که سینمای کره همیشه تمایلی به زامبیها داشته اما با احتیاط به آنها نزدیک شده است.
این تلاشها هیچکدامشان به ثمر ننشست اما در جای خود پایههای محکمی شد تا موج نوی سینمای کره با قطار بوسان از راه برسد. فیلمی محکم، تکاندهنده و بهشدت جذاب که نهتنها این زیرژانر را در سینمای کره احیا کرد و به دیگر فیلمسازان کرهای این اعتمادبهنفس را داد که بتوانند با خیالی راحتتر از این نوع فیلمها بسازند، بلکه حتی در سطح جهانی هم حرفهای زیادی برای گفتن داشت و انگار جان تازهای در کالبد فیلمهای زامبیوار دمید تا غربیها هم متوجه باشند گوشه دیگری از دنیا، زامبیهای ترسناکتری ظهور کردهاند. قطار بوسان در اکران جهانی صد میلیون دلار فروخت. حالا همه چیز آغاز شده بود.
فیلمهای کمدی و ترسناک میتوانند نشاندهنده عیار سینمای یک کشور باشند. ساختن فیلمهای درام، شخصیتهایی که دوروبرمان میبینیم، طبیعی جلوه دادن همه چیز، داستانی از آدمهایی با زندگی روزمره و… سینمای یک کشور را به معنای واقعی، «سینما» نمیکند. این میان چیزی کم است. فیلمهای کمدی و ترسناک نشان خواهند داد که سینمای یک کشور چه فیلمسازهایی پرورش داده و چه در چنته دارد. به بیان سادهتر، ساختن فیلمهای کمدی و ترسناک، انرژی، دقت و تبحر بیشتری طلب میکنند چون قرار است چیزهایی را روی پرده ببینیم که در زندگی عادیمان وجود ندارند. در این ژانرهاست که به معنای دقیق کلمه، چیزی جلوی دوربین «خلق» میشود؛ چیزی پیچیده که در هماهنگی کامل اعضای پشت و جلوی صحنه اتفاق میافتد.
قطار بوسان خط داستانی ساده و حتی نحیفی داشت اما نکتهای که این فیلم را میخکوبکننده جلوه میداد، ساخت و پرداخت بهشدت حرفهایاش بود. در چنین فیلمهاییست که اتفاقاً فیلمنامه در درجه دوم اهمیت قرار میگیرند و اصلیترین نکته، نحوه ساخت و فضاسازی است. در واقع چیزی «خلق» میشود که ارتباط مستقیم با چشمهای تماشاگر دارد؛ یک ضیافت بصری مطلق. قطار بوسان هم چنین ویژگیای داشت. آن قدر همه چیز حرفهای و تأثیرگذار به چشم میآمد که یک لحظه هم نمیشد نفس راحتی کشید. داستان فیلم بدون حضور عوامل وحشت، یک ملودرام ساده خانوادگی بود که در نهایت قرار بود به این نکته برسد: خانواده خوب است. اما عنصر وحشت و پراکنده شدن ویروسی که آدمها را تبدیل به زامبی میکند، این داستان ساده را تبدیل به تصویری پیچیده کرد.
در واقع هیچگاه زامبیهایی در این حد ترسناک ندیده بودیم. کرهایها با یک گروه حرفهای، با گریمهایی ترسناک و البته سیاهیلشکرهایی که با قدرت هر چه تمامتر نقش زامبیها را بازی میکنند (نکتهای دستکمگرفتهشده در این گونه فیلمها)، موجوداتی میسازند یک سر متفاوت از آنچه در سینمای دیگر کشورها و بهخصوص آمریکا دیده بودیم، که مو بر تن آدم سیخ میکند. اصلاً همین زامبیهای ترسناک سینمای کره جنوبی هستند که باعث میشوند فضایی عجیب پیرامون فیلمهایشان شکل بگیرد و این موضوع از قطار بوسان آغاز میشود. خبر ندارم جرج رومرو پیش از مرگ این فیلم را دیده است یا نه اما احتمالاً اگر میدید از این که کرهایها توانستهاند تصویری این چنین ترسناک از زامبیها ارائه بدهند، حسابی جا میخورد و سپس خوشحال میشد.
در ادامه، مویه (نا هونگ جین، ۲۰۱۶) از راه رسید و توجه فیلمبازان را به خود جلب کرد. مویه از همان فیلمهایی بود که عناصر داستانی و بصری را در بستر حالوهوایی کرهای به مخاطب عرضه میکنند. زامبیهای این فیلم، در فرهنگ بومی و داستانهای محلی کاملاً حل شدهاند و تصویری یک سر متفاوت از آنچه انتظار داریم نشانمان دادهاند. مویه آن قدرها هم روی این زامبیها تأکید نمیکند و هدفش چیز دیگریست.
اما «خالق» قطار بوسان بیکار ننشست و از موفقیت این فیلم برای ساختن فیلمهای دیگری که باز هم فیلمهای ترسناک زیرژانر زامبی بودند استفاده کرد و بهتنهایی به یکی از مهمترین و موفقترین کارگردانهای موج نوی فیلمهای ترسناک سینمای کره تبدیل شد. یک انیمیشن به نام ایستگاه سئول (۲۰۱۹) و دنبالهای بر قطار بوسان، که شبهجزیره (۲۰۲۰) نام دارد و اتفاقاً در جشنواره کن هم به نمایش درآمد، فیلمهای دیگر این کارگردان هستند که به موضوع زامبیها میپردازند و هرچند موفقیت فیلم اول را تکرار نکردند اما نشان دادند که حالا دیگر زامبیهای کرهای، تازهنفستر، ترسناکتر و عجیبتر هستند. شبهجزیره با بودجهای دوونیم میلیون دلاری ساخته شد اما فروش جهانیاش به ۳۵ میلیون دلار رسید تا دیگر همه چیز جدی باشد.
شیوع (کیم سونگ هون، ۲۰۱۸) یکی از متفاوتترین و بهترین فیلمهای سینمای کره با حضور زامبیها بود. فیلمی تاریخی با داستانی جذاب و نفسگیر که ماجرای سقوط امپراتوری چوسان را به تصویر میکشید؛ ماجرای شاهزادهای که بیمبالاتیها و ظلمهای پدرش را تاب نمیآورَد و تلاش میکند امپراتوری را نجات بدهد در حالی که لشکر زامبیها لحظه به لحظه به چوسان نزدیکتر میشوند. چندان عادت نداریم زامبیها را در این حالوهوا و این برهه تاریخی ببینیم اما کرهایها با چیرهدستی این کار را به انجام رساندند. جالب این بود که شخصیتهای فیلم هیچگاه از لفظ «زامبی» برای نام بردن از آدمهایی که تغییر ماهیت دادهاند، استفاده نمیکردند و به این موجودات ترسناک و خونخوار لقب «شیطان» میدادند. احتمالاً در سینمای دنیا هم از حضور زامبیها چنین استفاده جذابی نشده است. سقوط امپراتوری چوسان، با حمله زامبیها به پایتخت همزمان میشود تا به این شکل در زیرمتن اثر، ریشههای خونخوار و ظالمانه حکومت بازنمایی شود و به آتش کشیده شدن زامبیها هم به سرانجام رسیدن حکومتی جدید را که نوید برابری و اتحاد و همبستگی است، معنا بدهد.
زامبی برای فروش (لی مین جائه، ۲۰۱۹) کمدی ترسناک فوقالعادهای بود که در راستای همان موج نوی فیلمهای زامبی ساخته شد و با این که فیلم مهجوری ماند اما در ساخت و پرداخت بهشدت موفق بود. در این فیلم با قوانین زیرژانر زامبی شوخیهایی اساسی شکل گرفته بود. به عنوان مثال زامبی بختبرگشته این فیلم، دندان نداشت که بتواند کسی را گاز بگیرد و او را هم به موجودی مانند خودش تبدیل کند! بهخوبی میدانید که شوخی با چنین ژانر ریشهدار و مهمی، خلقالساعه امکان ندارد. در واقع باید پسزمینه محکمی وجود داشته باشد تا بتوان به هجو آن پرداخت و کرهایها این پسزمینه محکم را داشتند. زامبیهای آنها حتی در این اثر هجوآمیز و کمیک هم به اندازه فیلمهای جدیشان، ترسناک و تکاندهنده بودند.
از همان سال ساخت قطار بوسان، تعداد فیلمهایی که به زامبیها میپرداختند، بیشتر شد. در جدیدترینشان، #زنده، جوانی گمنام اولین فیلم بلند سینماییاش را در زیرژانر زامبیها میسازد. او با این فیلم نشان میدهد که نهتنها هنوز هم این موجودات عجیب میتوانند ترسناک باشند، بلکه شهری زامبیزده، خالی از انسان و پر از خطر، همچنان بهترین بستر برای روایت روزگار عجیبوغریبیست که در آن زندگی میکنیم. روایت آدمهایی تنها که در برخورد با مشکلاتی ترسناک، تلاش میکنند زنده بمانند و زندگی کنند. با کمی دقت متوجه میشویم داستان فیلم بهشدت اخلاقی و پیامدار است اما جاذبههای تصویریاش و قدرت کارگردان در دکوپاژ و فضاسازی، چنان چربشی دارد که بعد از اتمام فیلم، تازه به فکر پیامهای اخلاقی پیدا و پنهان داستان میافتیم و متوجه میشویم چهقدر همه چیز انسانی بوده است.
پسری جوان یک روز صبح از خواب بلند میشود و میفهمد آدمهای شهر به زامبی تبدیل شدهاند. در فیلمهای اینچنینی، هیچگاه معلوم نمیشود عامل انتشار بیماری چیست. درست مثل وقتی که یک روز صبح بلند شدیم و فهمیدیم ویروسی به نام کرونا، کل شهر را در بر گرفته است و هنوز هم کسی نمیداند عامل قطعی به وجود آمدن این ویروس چیست. اینجاست که میگویم فیلمهای ترسناک، بهخصوص در زیرژانر زامبیها، بستر مناسبی برای همسانی با دنیای واقعی دوروبرمان دارند و کرهایها در این زمینه به اساتید جامعهشناسی و زمانشناسی تبدیل شدهاند. لااقل میتوانیم بگوییم بعد از این فیلم، دیگر واقعاً چنین شدهاند.
همان طور که در رابطه با فیلمی مانند قطار بوسان اشاره شد، چیزی که بیشترین عامل در اثربخشی #زنده را فراهم میکند، فضاسازی کارگردان است. داستان یکخطی این فیلم درباره جوانیست که سعی میکند با همراهی دختری – که او هم در یکی از واحدهای آپارتمان روبهرویی گرفتار شده است – زنده بماند. تلاش آنها، ارتباط برقرار کردنشان به شیوههای مختلف، استفاده از ترفندهای گوناگون برای رساندن غذا و آب به همدیگر و در این بین گرفتن تصمیمهای حیاتی برای ادامه زندگی و نجات جان دیگری، نکتههایی هستند که این داستانِ تقریباً یکخطی را جلو میبرند ولی همچنان نکتهای که در وهله اول جلبنظر میکند، پرداخت تصویرها و سکانسها و ایجاد هیجانها و مکثها و ترسهاست که با تدوینی درست، بازیهایی حسابشده (از جمله همان طور که اشاره شد، سیاهیلشکرهایی که نقش زامبیها را بازی میکنند)، موسیقی فوقالعاده و در کل ریتمی درست و نفسگیر به اوج خودش میرسد.
خانه مفهوم مقدسی دارد. جایی که انسانها در آن آرامش میگیرند، در امان هستند و زندگی را ادامه میدهند. حالا اگر همین خانه مورد هجوم واقع شود، ترس به جانمان خواهد افتاد. دقیقاً مانند اتفاقی که پسر جوان در #زنده تجربهاش میکند. او که پیداست چندان به حرف پدر و مادرش گوش نمیکرده (چون وقتی منابع غذاییاش تمام میشود، یاد حرفهای مادر میافتد که به او گفته بود از بیرون مواد غذایی بخرد)، در موقعیتی خطیر گرفتار آمده که مجبور است دست به کار شود. او که تا پیش از این زامبیشدگی آدمهای شهر، اتاق و وسایل خودش را داشت و تا دیروقت میخوابید و بازیهای کامپیوتری انجام میداد، ناگهان خودش را در چاهی میبیند که بیرون آمدن از آن کار سختی است. در واقع فیلم نهتنها به مفهوم خانه و خانواده و اهمیت حضور پدر و مادر میپردازد، بلکه از سوی دیگر، روی بلوغ شخصیت اصلی و عملگرایی او هم انگشت میگذارد.
جوان دستوپاچلفتی آغاز داستان، کمکم یاد میگیرد چهگونه غذا درست کند، چهگونه از منابع اندکی که در دست دارد برای زنده ماندن استفاده کند، و از همه مهمتر این که بر ترس خود غلبه کند و برای نجات جان خودش و دختری که به نظر میرسد به او علاقه پیدا کرده به میان زامبیها برود و یکییکیشان را از پا دربیاورد. سیر تحول شخصیت او، به شکلی درست و اصولی ما را با مفهوم بلوغ و از پس خود برآمدن آشنا میکند. نکته بامزه اینجاست که جرج رومرو به عنوان پایهگذار و گسترشدهنده زیرژانر زامبیها، در تمام فیلمهایش به این نکته اشاره میکند که هیچ امیدی به انسانها نیست و اگر شرایط فراهم باشد، انسانها از زامبیها هم ترسناکتر میشوند. حالا او کجاست که ببیند کرهایها، بر خلاف او، در میان زامبیکدهای که در آن زندگی میکنیم، مفهوم انسان و انسانیت را بیرون میکشند؟
اگر هنوز هم مثالهایم از فیلم برای نشان دادن این نکته که کرهایها بهشدت شرقیمآبانه به ژانر ترسناک نگاه میکنند و در پس و پشت تصاویر هولانگیزشان برعکس استاد رومرو به دنبال انسانیت میگردند کافی نیست، به سکانس تکاندهندهای از همین فیلم ارجاع میدهم: جایی که دختر و پسر به شکلی اتفاقی متوجه میشوند یک مرد که هنوز زامبی نشده، در یکی از واحدهای آپارتمان کناری سکونت دارد. آنها با فرار از دست زامبیها، خودشان را به خانه مرد میرسانند، بیخبر از این که مرد به دنبال طعمهای برای همسرش که تبدیل به زامبی شده، میگردد. او پسر و دختر را بیهوش میکند و جلوی همسر ترسناکش قرار میدهد تا زن آنها را گاز بزند. اما طی فعل و انفعالاتی، دختر و پسر فرار میکنند و در نهایت، زن زامبیشده شروع میکند به کندن گوشتهای بدن همسرش. این در حالیست که مرد خودش را تسلیم میکند و طی دیالوگهایی تأثیرگذار و در حالی که همسرش را محکم در آغوش گرفته، مدام تکرار میکند: «چیزی نیست!» تا به این شکل مفهوم عشق هم به صورتی تکاندهنده به تصویر کشیده شود.
#زنده موفق میشود با کنار هم نشاندن ایدههایی درخشان، تا پایان داستان، انرژی و قدرتش را حفظ کند و کم نیاورد. به عنوان مثال، در بخشی از داستان، پسر که به ناامیدی مطلق رسیده تصمیم به خودکشی میگیرد اما در آخرین لحظه، نور لیزر دختر همسایه او را نجات میدهد. در ادامه، وقتی آنها از طریق واکیتاکی با هم ارتباط میگیرند، پسر به او میگوید که اگر دختر نبود، او زنده نمیماند. دختر که این را میشنود، با نگاهی غمگین به طناب داری چشم میدوزد که روی سقف خانهاش رها شده است. در واقع با این نگاه به ما نشان میدهد که اتفاقاً او هم مانند پسر به بنبست رسیده بود و قصد خودکشی داشت که احتمالاً زنده دیدن موجودی دیگر در ساختمان روبهرویی او را به زندگی وصل کرده است.
یا در جایی دیگر، وقتی قرار میشود آن دو، جیره غذایی اندکی را که در اختیار دارند مصرف کنند، در کادری که به دو قسمت تقسیم شده، دختر را سمت چپ و پسر را سمت راست میبینیم که هر دو همزمان مشغول پخت غذا هستند. کادر طوری به دو قسمت تقسیم شده که تصور خواهیم کرد هر دوی آنها در یک مکان و روبهروی هم نشستهاند. این ایدههای بصری جذاب باعث میشوند فیلم یک لحظه هم از نفس نیفتد.
اشاره به سکانسهای نفسگیری مانند آنجا که پسر به کمک پهپادش دختر را از دست یک زامبی که مشغول بالا آمدن از تراس خانه اوست نجات میدهد، به طولانی شدن نوشته منجر خواهد شد. این سکانس و سکانسهای مشابهش را تنها باید دید و لذت برد. این مثالها به همان حظهای بصری منجر میشوند که نتیجه یک کار گروهی فوقالعاده دقیق و ظریف هستند. کاری گروهی که در آن حتی سیاهیلشکرهایی که قرار است نقش زامبیها را بازی کنند هم از جان مایه میگذارند و حق مطلب را بهخوبی ادا میکنند.
گفتیم که بستر این گونه داستانها، برای بیان پیامهای «امروزی» و «اینجایی» کاملاً مناسب هستند و کرهایها هم که استاد جامعهشناسیاند. با نگاهی به سیر حوادثی که در داستان اتفاق میافتد، میتوان به نتیجه جالبی رسید. نتیجهای که نمودش در دوران کرونازده امروز جهان و موفقیت چشمگیر کرهایها در شکست این ویروس حس میشود. پخش ناگهانی ویروس زامبی در بین مردم شهر همسانی جالبی با پخش ناگهانی کرونا در این ماههای مصیبتزده اخیر دارد؛ همچنانکه مشخص نمیشود ویروس زامبیها از کجا آغاز شده، هیچگاه نفهمیدیم ویروس کرونا چه مبدأ و منشأیی دارد. وقتی در ادامه، شخصیتهای داستان با جان و دل و به کمک یکدیگر و با همراهی مسئولان/ دولت کره جنوبی که در آخرین لحظه هلیکوپتری را برای نجات جان شخصیتها ارسال کرده است، از دست زامبیها فرار میکنند، بهخوبی بیانگر این وضعیت است که همدلی و همراهی و تلاش، مواردی جدی در زندگی چشمبادامیهاست تا با ریتمی درست و منطقی و تفکری درست و یکدست، برای برونرفت از وضع دشواری که در آن قرار دارند، عمل کنند. پس بیجهت نیست که آنها در شکست این ویروس موفق عمل کردهاند. آنها بدون شعار دادن، عمل میکنند و بخشی از تلاش آنها برای عملی کردن موفقیتهای بزرگ را در فیلمهایشان هم بهراحتی میتوان دید.
حالا دیگر نهتنها خود کرهایها، بلکه ما هم میتوانیم مطمئن باشیم که از این به بعد فیلمهای زامبیگونه زیادی در این سینما تولید خواهد شد؛ فیلمهایی که با قواعد ژانر بازی، احیا و بازتولیدشان میکنند و در عین حالی که روی صحبتشان با تمام دنیاست اما بهشدت کرهای باقی میمانند. زامبیهای کرهای، نهتنها ترسناکترند، بلکه به نظر جذابتر هم میرسند و حرفهای بیشتری برای گفتن دارند.
پاسخ دادن