پرداختن به نصرت کریمی، دلیل و مناسبت نمیخواهد. میشود هر روزی که به یادش میافتیم، دربارهاش حرف زد. فرض کنید بهانهی من این قاب عکس فوقالعاده است که نمیدانم چه کسی ثبتش کرده. قاب عکسی که این هنرمند بانمک و جذاب و اصیل را به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده است؛ نیمرخ باشکوه پیرمردی که سالهای پس از ممنوعالکاری، در خانه نشست و بدون غر زدن و ناله کردن، مجسمه ساخت و کاکتوس پرورش داد و زندگی کرد.
او دستیار دسیکا بود، نخستین فیلم عروسکی ایران (دل موش، پوست پلنگ) را ساخته بود، رشتهی عروسکگردانی را در دانشکدهی هنرهای دراماتیک دانشگاه تهران بنیانگذاری کرده بود و تا پیش از اولین فیلمش، درشکهچی، در پشت صحنهی سینمای ایران کارهای مختلفی انجام داده بود، از جمله طراحی لباس برای باباشمل (علی حاتمی).
کریمی فیلمهای زیادی نساخت، حتی فیلمهای زیادی هم بازی نکرد، اما مگر ماندگار بودن در ذهن آدمها ربطی به تعداد آثار تولیدی دارد؟ همین روزها، اینهمه نویسنده و کارگردان و بازیگر هستند که سالی دهها اثر تولید میکنند. آیا آنها در ذهن ماندهاند؟ سالهای بعد آنها را به یاد خواهیم آورد؟ آنها زیر آثار «از تولید به مصرف»شان دفن میشوند.
معروف است که به خاطر محلل، حکم قطع دست و اعدام برایش صادر کردند. اما در نهایت این حکم به ممنوعیت کار در سینمای ایران تا پایان عمر تبدیل شد تا به این شکل، مانند خیلی از هنرمندان پیشروی آن دوران، از زندگی ساقط شود. اما کسی که قرار بود دستهایش را قطع کنند، با ده جفت دست دیگر به مجسمهها جان داد، به گلها زندگی بخشید و کلمهها را روی کاغذ ریخت.
اردیبهشت سال پنجاه، مردم بر سر در سینماهای ایران، تصویر پیرمردی با یک کلاهنمدی و شلاق را با این عنوان دیدند: «درشکهچی: یکفیلم صددرصد خالص ایرونی» او یک هنرمند خالص بود، بدون بزرگنمایی، بدون حرف اضافه و بیربط، بدون حشووزواید و ژستهای عجیبوغریب. کافیست به حرفهای بامزه و مغزدارش با پسرش بابک کریمی گوش کنید. او برای آگاه کردن جامعهای گرفتار هزارجور دوزوکلک و دزدی و خرافه فیلم میساخت، اما نیازی نمیدید کارش را بزرگ نشان بدهد. با طنز تیزش، میخواست دلخوشی هم ایجاد کند، اما دوست نداشت دلخوشکنک باشد… و دقیقاً اینها همان کسانی هستند که در ذهن آدم جاخوش میکنند.
پاسخ دادن