شماره‌ی ۶۲ مجله‌ی تجربه

شماره‌ی ۶۲ مجله‌ی تجربه

سال‌هاست که برای «فیلم» می‌نویسم و تا به حال، جز یکی دو مورد خیلی جزئی، جای دیگری ننوشته بودم. امکانش فراهم بود اما خودم ترجیح می‌دادم سرم را شلوغ نکنم و فقط برای «فیلم» بنویسم. علاقه‌ای نداشتم و هنوزهم ندارم که هر ماه در چندین و چند مجله و روزنامه‌ی مختلف اسمم بیاید. تا این‌که مدتی قبل، فاضل ترکمن عزیز که دبیری بخش سینمای جهان مجله‌ی تجربه را بر عهده گرفته، با پیشنهاد نوشتن مطلبی درباره‌ی یک فیلم خارجی جلو آمد و من هم تصمیم گرفتم بالاخره یادداشتی مفصل برای جایی غیراز«فیلم» بنویسم. کمی بعد هم که فاضل تماس گرفت و گفت باید عکسی برایش بفرستم تا کنار مطلبم چاپ شود، با خودم فکر کردم بالاخره نوشته‌ی ما هم عکس‌دار شد! هر چند بعد از چاپ مجله، با دیدن عکس ریز و کم‌کیفیت کنار مطلب، اعتراضم را از طریق او به گوش صفحه‌بندان و مسئولان مجله رساندم که امیدوارم به آن‌ها گفته باشد؛ «یا عکس نگذارید، یا وقتی می‌گذارید درست و حسابی بگذارید که ملت بتوانند ببینند»!

انیمیشن شگفت‌انگیزها ۲ پیشنهاد جذابی برای ایام نوروز است که می‌توانید با اهل و عیال و بروبچه‌ها به تماشایش بنشینید و انتخاب من برای نوشتن در «تجربه» این فیلم فوق‌العاده بود. امیدوارم نوشته‌ی خوبی از کار درآمده باشد و راهگشای درستی برای درک بهتر این انیمیشن باحال.

شماره‌ی ۵۵۶ مجله‌ی فیلم

شماره‌ی ۵۵۶ مجله‌ی فیلم

شماره‌ی نوروز هم به دکه‌ها رسید. شماره‌ای که تقریباً بلافاصله بعد از کتاب سال منتشر شد تا سر خواننده‌های مجله به‌شدت شلوغ باشد. به سنت همیشگی، شماره‌ی اول فروردین مطالبی متنوعی دارد، از بهاریه‌های سنتی و همیشگی تا نقد فیلم‌های ایرانی و «سبد نوروزی» که اختصاص دارد به معرفی فیلم‌های برتر سال ۲۰۱۸٫ البته امسال برخلاف سال‌های قبل، تعداد فیلم‌های این بخش بسیار کم است که یکی از دلایل مهم آن، بدقولی برخی نویسندگان برای رساندن مطالب‌شان است وگرنه خبر داریم که جای خیلی از فیلم‌ها خالی‌ست.

اما فیلمی که در این بخش نوروزی به آن پرداخته‌ام «تکه‌ای از مردگان» یا برگردان نام ژاپنی‌اش «فیلم‌برداری را متوقف نکن!» است. فیلمی محصول ژاپن در ژانر ترسناک/کمدی و زیرژانر زامبی‌ها که یکی از باحال‌ترین و جذاب‌ترین فیلم‌های سال قبل بود. فیلمی پر از ایده و خلاقیت که کم‌تر به آن توجه شد. سازنده‌اش آقای شین‌ایچیرو اوئه‌دا تصورش را هم نمی‌کرد که فیلمش با بودجه‌ی تولید اندک و فضای عمداً مبتدیانه‌اش، این‌همه سروصدا به پا کند و به فروش بالایی برسد. اما این اتفاق افتاد و به‌درستی هم افتاد. متأسفانه برای علاقه‌مندانی که نیاز به زیرنویس فارسی برای ارتباط برقرار کردن با فیلم دارند، هنوز زیرنویسی منتشر نشده که امیدوارم هر چه زودتر این اتفاق بیفتد تا همه بتوانند این فیلم شاهانه را ببینند و لذت ببرند. خلاصه این‌که فیلم ببینید و «فیلم» بخرید و مطالب من و دوستان را هم اگر فرصتی بود بخوانید، ضرر ندارد.

بیست‌وهشتمین کتاب سال سینمای ایران

بیست‌وهشتمین کتاب سال سینمای ایران

از اوایل امسال پروژه‌ی کتاب سال کلید خورد و موضوعش مشخص شد. هر چند به دلایل اقتصادی و فشارهای فراوان، تعداد صفحه‌های کتاب سال کم‌تر از سال‌های قبل است، اما لااقل برای من، وجود نوشته‌ای پروپیمان و مثل همیشه جذاب از محمد قائد، باعث می‌شود این کتاب سال را خیلی سنگین‌تر از کتاب سال‌های قبل بیابم. اسامی دیگری هم هستند که احتمالاً برای خیلی‌ها کنجکاوی‌برانگیز خواهند بود؛ شمس لنگرودی  و آیدین آغداشلو و بابک احمدی و … اما برای من، محمد قائد جذاب‌ترین‌شان است و پیشنهاد می‌کنم حتماً و حتماً و حتماً مطلب ایشان را بخوانید و لذتش را ببرید. هنگام صفحه‌بندی مجله، ایشان اصلاحیه‌شان را به شکل تایپ‌شده برای ما می‌فرستادند تا اِعمال کنیم و من از خواندن آن اصلاحیه‌ها که طنازی و جذابیت همیشگی‌ را حتی در آن‌ها هم رعایت کرده بود، لذت می‌بردم. هر چند باید اعتراف کنم که صفحه‌بندی مطلب ایشان بسیار سخت و طاقت‌فرسا هم بود و حساسیت‌های خودش را داشت! برای کسانی که احتمالاً قائد و نثرش را نمی‌شناسند، این مقاله‌ی طولانی فرصت خوبی‌ست.

از ابتدا قصد نداشتم برای کتاب سال مطلبی بنویسم، اما در آخرین لحظه‌ها نوشتن مطلبی درباره‌ی فیلم جدید توکلی غلام‌رضا تختی که بی‌ارتباط با نوستالژی هم نیست به من محول شد که مجبور شدم خیلی با عجله بنویسمش. نتیجه‌اش آن چیزی‌ست که با نام «تختی همانی بود که بود» در کتاب می‌خوانید و امیدوارم با وجود شتاب و فشار آخرین لحظه‌ها، نکته‌ای قابل خواندن داشته باشد.

 

نگاهی به سکانس‌ها و لحظه‌های مهم فیلم‌های خوب و بد جشنواره سی‌وهفتم فجر

نگاهی به سکانس‌ها و لحظه‌های مهم فیلم‌های خوب و بد جشنواره سی‌وهفتم فجر

  • این نوشته در شماره ۵۵۵ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این نوشته بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

.

صحنه‌های باحال در جشنواره‌ای کم‌حال

.

هر سال بعد از تمام شدن جشنواره، حرف‌ها، نوشته‌ها و انتقادها درباره کیفیت فیلم‌ها، نوع برگزاری مراسم و جزئیات دیگر، حالا دیگر بعد از سی‌وهفت دوره تکراری شده؛ همیشه با تفکر «هر سال دریغ از پارسال» همه‌چیز را به باد انتقاد می‌گیریم غافل از این که پارسال هم چیزی بوده شبیه امسال و پیرارسال هم همین‌طور و … در واقع همیشه چندین فیلم بد بوده، چند فیلم متوسط و سه‌چهارتایی هم بالای متوسط. ماجرا همان است که بود. بعید است جشنواره‌ای از راه برسد که از بین چهل فیلم شرکت‌کننده در آن، به عنوان مثال پانزده فیلم فوق‌العاده بیرون بیاید. اصلاً چرا باید این‌طور باشد؟

جشنواره فیلم فجر، شاید به جز چند دوره انگشت‌شمار، همیشه همین بوده و فیلم‌های سینمایی ما هم همین. «فیلم‌نامه مشکل دارد»، «کارگردانی خوب نیست»، «بازی‌ها در نیامده»، «پایان‌بندی خوبی ندارد»، «نقاط گره‌افکنی و گره‌گشایی فیلم در جای درستی قرار نگرفته» و … همان بحث‌های همیشگی که البته در جای خود مفید هستند و لازم. واقعیت این است که جشنواره فیلم فجر تقریباً در هیچ دوره‌ای خیلی باحال نبوده، بلکه همیشه کم‌حال و گاهی هم بی‌حال و بعضی وقت‌ها هم حتی بدحال بوده.

خیلی وقت‌ها فراموش می‌کنیم فیلم‌ها برآیند جامعه هستند و نه برعکس. طبیعتاً در جامعه‌ای سطحی‌نگر و ساده‌انگار، فیلم‌ها هم چنین خواهند بود. چون فیلم‌ها را آدم‌ها می‌سازند و آدم‌ها در جامعه‌ای سطحی‌نگر و بی‌ذوق و تخیل، به همان شکل در خواهند آمد، حتی اگر خودشان ادعا داشته باشند تافته‌ای جدابافته هستند و به عنوان هنرمند زوایای دیگری را می‌بینند. همه ما مستحیل در آدم‌ها و محیط اطراف‌مان هستیم و از آن‌ها تأثیر می‌گیریم. پس فیلم‌های‌مان هم چنین خواهند بود و جشنواره‌های‌مان هم.

به هر حال جشنواره سی‌وهفتم هم گذشت و حرف‌ها و نظرها و عموماً انتقادها و جزیی‌گویی‌ها و کلی‌گویی‌ها آغاز خواهد شد (این داستان‌ها حتی یکی‌دو هفته مانده به جشنواره هم آغاز شده بود). حالا این که این گفتمان‌های انتقادی چه تأثیری بر فیلم‌سازها می‌گذارد و چه کارکردی دارد، خودش می‌تواند موضوع بحثی جداگانه باشد. اما در میان این هیاهو، باید به دنبال سینما بود. فیلم‌ها، چه خوب، چه بد، چه حوصله‌سربر و خسته‌کننده، چه سرپا و محکم، چه سطحی‌نگر و حتی احمقانه، هر کدام چیزهایی در خود دارند که می‌توان به آن‌ها رجوع کرد و به یادشان سپرد. همین لحظه‌ها هستند که ذات سینما را می‌سازند و باعث می‌شوند سینما همیشه زنده باشد. این بار می‌خواهیم بدون توجه به حرف و حدیث‌ها به دنبال لحظه‌های باحال و جذاب سینمایی در فیلم‌هایی بگردیم که کیفیت‌های‌شان فرق دارد و البته در این نوشته به هیچ عنوان این کیفیت‌های متفاوت ملاک نیست، ملاک ذات سینما و خلق کردن است.

در میان سی‌وخرده‌ای فیلم، به سکانس‌ها و صحنه‌هایی برمی خوریم که بیش‌تر از لحاظ کارگردانی و خلق فضا و موقعیت به‌یادماندنی هستند، هر چند خودِ آن فیلم‌ها بعد از بیرون زدن از سالن فراموش شوند. در این نوشته به این لحظه‌ها خواهیم پرداخت و مرورشان خواهیم کرد تا با وجود تمام اعتراض‌ها و کمبودها و بی‌ذوقی‌ها و بی‌تخیلی‌ها و ساده‌انگاری‌ها، همچنان ذات سینما را پاس بداریم و از وجودش لذت ببریم. وجود این لحظه‌ها و صحنه‌های باحال، در جشنواره‌ای بی‌حال و جامعه و مردمی بدحال، می‌تواند نور امیدی باشد برای ادامه دادن، برای خلق کردن چیزهای بهتر و برای پیش رفتن در جایی که می‌خواهند تو فرو بروی … (بیشتر…)

شماره‌ی ۵۵۵ مجله‌ی فیلم

شماره‌ی ۵۵۵ مجله‌ی فیلم

رسیدیم به شماره‌ی اسفند؛ شماره‌ای که به گزارش‌های جشنواره‌ی فیلم فجر اختصاص دارد و به دلیل این که برای جمع کردن مطالب باید تا بعد از جشنواره صبر می‌کردیم، دوسه‌ روز دیرتر به دکه‌ها رسید. به‌هرحال فاصله‌ی بین تمام شدن جشنواره تا شروع شماره‌ی بعد از جشنواره آن‌قدر اندک است که دوسه روز تأخیر واقعاً چیزی نیست. عوضش این شماره پر است از مطالبی متنوع درباره‌ی فیلم‌ها، حال و هوا و جزییات جشنواره‌ی سی‌وهفتم. نویسندگان مجله، هر کدام از زاویه‌ای به فیلم‌های حاضر در این دوره نگاه کرده‌اند که نتیجه‌اش مطالب متنوعی شده که برخی‌شان مانند نوشته‌ی پوریا ذوالفقاری عالی ازکار درآمده. این را نمی‌گویم چون پوریا رفیق خوب من است، می‌گویم چون به نظرم واقعاً مطلب خوب و مفید و پر از نکته‌ای‌ست. حتماً بخوانیدش. اما من هم این میان مطلبی دارم با تیتر «صحنه‌های باحال در جشنواره‌ای کم‌حال» که آن‌چنان که از نامش هم پیداست و روی جلد هم مشاهده می‌کنید درباره‌ی صحنه‌ها و سکانس‌های خوب فیلم‌های این دوره، فارغ از کیفیت خودِ فیلم‌ها نوشته‌ام. صحنه‌ها و سکانس‌هایی به‌یادماندنی که به ما گوشزد می‌کنند، سینما همیشه ادامه خواهد داشت و هم‌چنین زندگی.

اما یکی از جذابیت‌های شماره‌ی بعد از جشنواره، بحث انتخاب بهترین فیلم از نگاه نویسندگان و منتقدان مجله است که حتی برای منی که از نتایج خبر داشتم هم باز همان شور و حرارت سابق را داشت و در نهایت هم همان فیلمی اول شد که به نظر من هم بهترین اثر جشنواره بود. در یکی از سنتی‌ترین و جذاب‌ترین بخش‌های مجله، می‌توانید نتایج آرای من و سایر نویسندگان را ببینید و از این که فیلم مورد علاقه‌ی شما در لیست نویسندگان هست یا نه، خوشحال یا ناراحت شوید. و زندگی یعنی همین. خلاصه این‌که فیلم ببینید و «فیلم» بخرید و مطالب من و دوستان را هم اگر فرصتی بود بخوانید، ضرر ندارد.

 

 

خاطره/ مقاله‌ای درباره سینماها و سینماداری در یک شهر شمالی کوچک

خاطره/ مقاله‌ای درباره سینماها و سینماداری در یک شهر شمالی کوچک

راز و رمزهای سینمادارِ پیر

.

  • این نوشته در شماره ۵۵۳ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این نوشته برطبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

.

چشمه‌کیله، مرغ‌های دریایی و بوی ماهی

مازندران، تنکابن؛ شهری ساحلی و کوچک که در دوران پهلوی «شهسوار» خوانده می‌شد و پس از انقلاب نامش به تنکابن تغییر کرد اما هیچ‌کس آن را با نام جدیدش به یاد نمی‌آورد. شهری که نمادش را می‌توان پل چشمه‌کیله دانست؛ پلی که آلمانی‌ها در زمان سلطنت رضاشاه ساختند. آبی که از زیر این پل رد می‌شود، به دریای خزر می‌ریزد. چه سال‌های گذشته که آبِ در جریان زیر پل فراوان بود و چه حالا که به سمت خشکی می‌رود و تنها گاهگداری و آن هم به دلیل بارش‌های باران کمی جان می‌گیرد، مرغ‌های دریایی، این پل مستحکم را ترک نمی‌کنند. می‌توانید بالای پل بایستید و به سمت مرغ‌ها نان نگه دارید تا آن‌ها به سراغ‌تان بیایند و از دست‌های شما چیزی بگیرند. این صحنه‌ای‌ست که در شهسوار هر روز و هر ساعت می‌بینید و برای محلی‌ها تصویری‌ست عادی و شاید حتی برای آدم‌های بی‌ذوق‌تر و بی‌حوصله‌تر، نه‌چندان زیبا. از روی پل به سمت شمال که بایستید، دریای خزر تا بی‌نهایت جلوی چشم‌های‌تان پهن شده و شاید راز جذابیت این شهر، در همین قسمت و درست روی همین پل شکل گرفته باشد. داستان واقعی ما در این شهر اتفاق می‌افتد، با صدای مرغ‌های دریایی و بوی ماهی و شرجی هوا و پرتقال‌هایش.

روایتی که قرار است در این نوشته به آن بپردازم، شاید با چارچوب «فیلم» همخوانی نداشته باشد اما احتمالاً جذابیت‌ها و رازهایش برای خواننده مجله، شیرین خواهد بود و در عین حال پر از نکته. این نوشته‌ای‌ست میان خاطره و مقاله، میان داستان و واقعیت، میان گذشته و حال. شخصیت اصلی این نوشته، پدربزرگم (پدر مادری) است؛ پیرمرد تندخویی که یکی از معروف‌ترین سینمادارهای شمال کشور بود و برای چرخاندن سینماهایش رازهایی داشت و داستان‌های جذاب و حتی هولناک. روایت هر کدام از این جزئیات، خواننده را به دو مسیر خواهد کشاند که هر دو مسیر در نهایت به یکدیگر خواهند رسید؛ از یک طرف با پیرمردی آشنا خواهد شد که جوانی‌اش را بر سر سینماداری گذاشت، توانست به قدرت و شهرتی برسد، با معروف‌ترین و مهم‌ترین هنرمندان پیش از انقلاب معاشرت و در شهر خود مهمان‌شان کند اما در نهایت قدری ندید و گاه خودخواسته و گاه ناخواسته هر چه که داشت از دست داد و از سوی دیگر با ریزه‌کاری‌های شغل سینماداری در شهری کوچک و ساحلی و آن هم سال‌ها پیش از انقلاب آشنا خواهد شد که حاوی جزییاتی جذاب است. این دو مسیر در نهایت به بزرگراهی می‌رسند که همان سینماست. (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم