به عکس جوانی استالین نگاه می‌کردم. موهای بسیار مشکلی و پرپشت، چشمهای سیاه، ابروهای کلفت و بعدها حتی یک سبیل هم داشت. او بیشتر شبیه کولی تا من، بیشتر شبیه یهودی‌ها بود تا پسرهایی که روستاییان در خط راه آهن پیدا می‌کردند. استالین شانس آورده بود که جوانیش را در دهکده‌ای که من آنحا بودم، سپری نکرده بود. اگر در بچگی به خاطر قیافه سیاهش کتک می‌خورد، شاید آن‌قدرها وقت نمی‌کرد که به دیگران کمک کند. امکان داشت که دور کردن پسرها و سگهای دهکده از خودش، بیش از حد لازم وقت او را بگیرد.

.

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

نگاهی به سکانس‌ها و لحظه‌های مهم فیلم‌های خوب و بد جشنواره سی‌وهفتم فجر

نگاهی به سکانس‌ها و لحظه‌های مهم فیلم‌های خوب و بد جشنواره سی‌وهفتم فجر

  • این نوشته در شماره ۵۵۵ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این نوشته بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

.

صحنه‌های باحال در جشنواره‌ای کم‌حال

.

هر سال بعد از تمام شدن جشنواره، حرف‌ها، نوشته‌ها و انتقادها درباره کیفیت فیلم‌ها، نوع برگزاری مراسم و جزئیات دیگر، حالا دیگر بعد از سی‌وهفت دوره تکراری شده؛ همیشه با تفکر «هر سال دریغ از پارسال» همه‌چیز را به باد انتقاد می‌گیریم غافل از این که پارسال هم چیزی بوده شبیه امسال و پیرارسال هم همین‌طور و … در واقع همیشه چندین فیلم بد بوده، چند فیلم متوسط و سه‌چهارتایی هم بالای متوسط. ماجرا همان است که بود. بعید است جشنواره‌ای از راه برسد که از بین چهل فیلم شرکت‌کننده در آن، به عنوان مثال پانزده فیلم فوق‌العاده بیرون بیاید. اصلاً چرا باید این‌طور باشد؟

جشنواره فیلم فجر، شاید به جز چند دوره انگشت‌شمار، همیشه همین بوده و فیلم‌های سینمایی ما هم همین. «فیلم‌نامه مشکل دارد»، «کارگردانی خوب نیست»، «بازی‌ها در نیامده»، «پایان‌بندی خوبی ندارد»، «نقاط گره‌افکنی و گره‌گشایی فیلم در جای درستی قرار نگرفته» و … همان بحث‌های همیشگی که البته در جای خود مفید هستند و لازم. واقعیت این است که جشنواره فیلم فجر تقریباً در هیچ دوره‌ای خیلی باحال نبوده، بلکه همیشه کم‌حال و گاهی هم بی‌حال و بعضی وقت‌ها هم حتی بدحال بوده.

خیلی وقت‌ها فراموش می‌کنیم فیلم‌ها برآیند جامعه هستند و نه برعکس. طبیعتاً در جامعه‌ای سطحی‌نگر و ساده‌انگار، فیلم‌ها هم چنین خواهند بود. چون فیلم‌ها را آدم‌ها می‌سازند و آدم‌ها در جامعه‌ای سطحی‌نگر و بی‌ذوق و تخیل، به همان شکل در خواهند آمد، حتی اگر خودشان ادعا داشته باشند تافته‌ای جدابافته هستند و به عنوان هنرمند زوایای دیگری را می‌بینند. همه ما مستحیل در آدم‌ها و محیط اطراف‌مان هستیم و از آن‌ها تأثیر می‌گیریم. پس فیلم‌های‌مان هم چنین خواهند بود و جشنواره‌های‌مان هم.

به هر حال جشنواره سی‌وهفتم هم گذشت و حرف‌ها و نظرها و عموماً انتقادها و جزیی‌گویی‌ها و کلی‌گویی‌ها آغاز خواهد شد (این داستان‌ها حتی یکی‌دو هفته مانده به جشنواره هم آغاز شده بود). حالا این که این گفتمان‌های انتقادی چه تأثیری بر فیلم‌سازها می‌گذارد و چه کارکردی دارد، خودش می‌تواند موضوع بحثی جداگانه باشد. اما در میان این هیاهو، باید به دنبال سینما بود. فیلم‌ها، چه خوب، چه بد، چه حوصله‌سربر و خسته‌کننده، چه سرپا و محکم، چه سطحی‌نگر و حتی احمقانه، هر کدام چیزهایی در خود دارند که می‌توان به آن‌ها رجوع کرد و به یادشان سپرد. همین لحظه‌ها هستند که ذات سینما را می‌سازند و باعث می‌شوند سینما همیشه زنده باشد. این بار می‌خواهیم بدون توجه به حرف و حدیث‌ها به دنبال لحظه‌های باحال و جذاب سینمایی در فیلم‌هایی بگردیم که کیفیت‌های‌شان فرق دارد و البته در این نوشته به هیچ عنوان این کیفیت‌های متفاوت ملاک نیست، ملاک ذات سینما و خلق کردن است.

در میان سی‌وخرده‌ای فیلم، به سکانس‌ها و صحنه‌هایی برمی خوریم که بیش‌تر از لحاظ کارگردانی و خلق فضا و موقعیت به‌یادماندنی هستند، هر چند خودِ آن فیلم‌ها بعد از بیرون زدن از سالن فراموش شوند. در این نوشته به این لحظه‌ها خواهیم پرداخت و مرورشان خواهیم کرد تا با وجود تمام اعتراض‌ها و کمبودها و بی‌ذوقی‌ها و بی‌تخیلی‌ها و ساده‌انگاری‌ها، همچنان ذات سینما را پاس بداریم و از وجودش لذت ببریم. وجود این لحظه‌ها و صحنه‌های باحال، در جشنواره‌ای بی‌حال و جامعه و مردمی بدحال، می‌تواند نور امیدی باشد برای ادامه دادن، برای خلق کردن چیزهای بهتر و برای پیش رفتن در جایی که می‌خواهند تو فرو بروی … (بیشتر…)

نگاهی به فیلم اونی‌بابا Onibaba

نگاهی به فیلم اونی‌بابا Onibaba

  • بازیگران: نبوکو اتاوا ـ جیتسوکو یوشیمورا ـ کی ساتو و …
  • نویسنده و کارگردان: کانِتو شیندو
  • ۱۰۳ دقیقه؛ محصول ژاپن؛ سال ۱۹۶۴
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵

 

دایره‌ی بسته‌ی بی‌روزن

 

خلاصه‌ی داستان: پیرزنی به همراه عروسش، سربازها را می‌کشند و لباس‌ها و ادوات جنگی‌شان را می‌فروشند تا با پول آن غذایی فراهم کنند و روزشان را بگذرانند. در عین حال، پیرزن چشم انتظار پسرش است که از میدان نبرد برگردد اما مردی به نام هاچی که هم‌رزم پسر پیرزن است، از راه می‌رسد و خبر می‌دهد که پسر مُرده. هاچی که مردی وحشی به نظر می‌رسد، به دختر نظر دارد و پیرزن این را به‌خوبی متوجه می‌شود. او سعی می‌کند به دختر هشدار بدهد که از هاچی دوری کند … (بیشتر…)

آشغال‌های دوست‌نداشتنی

آشغال‌های دوست‌نداشتنی

سانسور و توقیف نباید باشد. هر اثر هنری‌ای باید اجازه‌ی دیده شدن داشته باشد و تصمیم‌گیری درباره‌ی خوب و بدش می‌ماند برای تاریخ. این از این. صاحب اثر هنری هم حق دارد کاری کند که اثرش دیده شود. اگر اثرش توقیف یا سانسور شد، باید تلاش کند نجاتش بدهد. تا این جا هم مشکلی نداریم. اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که مظلوم‌نمایی و فرصت‌طلبی با «تلاش برای دیده شدن اثر» قاطی می‌شود. شش سال آزگار است که ما ماجراهای کارگردان آشغال‌های دوست‌داشتنی را برای رفع توقیف فیلمش می‌شنویم. تا قسمت‌هایی از این اعتراض‌ها را هم قبول می‌کنیم اما از جایی به بعد، چیزهای دیگری وارد قضیه می‌شوند که مطمئن می‌شویم ماجرا فراتر از «تلاش کردن» است. حرف‌های لوس و حرکت‌های بی‌مزه و اعتراض‌های «تابلو» دیگر تلاش کردن نیست، اجرای شو و نمایش است. وقتی هم که فیلم را می‌بینید، بیش از پیش به این موضوع پی می‌برید. از چند دوست منتقد که بسیار قبول‌شان دارم و نمی‌خواهم اسم‌شان را بیاورم تعجب می‌کنم که از چنین فیلمی دفاع کرده‌اند و سر ذوق آمده‌اند که: این فیلم درباره‌ی دوستی و کنار آمدن و فلان و بهمان است. (بیشتر…)

قاب روز – شش

قاب روز – شش

ناجورها (Misfist) سال ۱۹۶۱ و توسط جان هیوستون ساخته شد که سه بازیگر مطرح آن دوران، مریلین مونرو، مونتگمری کلیفت و کلارک گیبیل در آن بازی می‌کردند. اما جالب است بدانید که این فیلم با لقب «منحوس» هم شناخته می‌شود و دلیلش مرگ هر سه بازیگر فیلم در سنین میان‌سالی (البته درباره‌ی مونرو در سنین جوانی)، در مدت کوتاهی بعد از ساخت آن است. برای کسانی که اهل تعبیر و تفسیر هستند، اطلاق چنین واژه‌ای معنادار است و احتمالاً خوش‌شان خواهد آمد و حتی کنجکاو دیدن فیلم خواهند شد! اما برای کسانی مانند من که اهل این حرف‌ها نیستم، خودِ فیلم و البته این عکس ارزش دارند. در این عکس فوق‌العاده، هیوستون را می‌بینید که مشغول هدایت مونرو است. ظرافت زنانه‌ی مونرو با قامت مردانه و رشید هیوستون (او نزدیک یک متر و نود سانتی‌متر قدش بود)، در این عکس ترکیب شده‌اند تا جلوه‌ای دیدنی داشته باشد.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم