رحم نکن!

رحم نکن!

به چشم‌هایم زل زد، تأثیر حرف‌هایش را در چهره‌ام جستجو کرد، و گفت: خلاصه اینکه، همین الساعه برو دنبال این طفلک بی‌نوا، حتی اگر بدخیالی‌ات واهی نباشد؛ بگذار هر چه می‌خواهد بشود، فقط نوبتت را هدر نده. اما از من به‌ات نصیحت: شاعرانه‌بازی پدربزرگ‌ها را در نیاور. از خواب بیدارش کن، با آن دسته‌خری که شیطان، به خاطر بزدلی و بدذاتی، به‌ات بخشیده، هر جور دلت خواست باهاش خوش باش حتی به سوراخ گوشش هم رحم نکن. جمله‌های آخرش حرف دل بود و لاجرم به دل نشست: از شوخی گذشته، واقعاً حیف می‌شود که بمیری و مزه‌ی همآغوشی توأم با عشق را نچشیده باشی. (بیشتر…)

جنگیدن برای ساده کردن زندگی

جنگیدن برای ساده کردن زندگی

در حقیقت تمام مردم، خواهان جنگ‌اند. جنگ در واقع نوعی ساده کردن زندگی است؛ انسان با آن احساس سبکی می‌کند. مردم زندگی را اغلب سخت بغرنج و پیچیده می‌پندارند. البته با رویه‌ای که آن‌ها زندگی می‌کنند، غیر از این هم نمی‌تواند باشد. زندگی در ذات خود به هیچ‌وجه پیچیده نیست؛ برعکس، مشخصه‌ی بزرگ زندگی سادگی آن است؛ اما به نظر می‌رسد آن‌ها هرگز آن را درک نمی‌کنند و نمی‌فهمند. بهترین کار آن است که زندگی را همان‌گونه که هست به حال خود واگذارند؛ اما آن‌ها هرگز نمی‌توانند زندگی را به حال خویش وانهند و آن را در راه عجیب و غریب به کار نگیرند. با همه‌ی این اوصاف در تصورشان زندگی بسیار لذت‌بخش و زیباست! (بیشتر…)

من قدرتمندتر از خورشیدم، قدرتمندتر از آدم‌ها و بهارم. اما خاطره‌ای که هر وقت بخواهد می‌آید و فرار از آن شدنی نیست، قدرتمندتر از من است.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: این بخشی از داستان کوتاه «دسته‌گل» از مجموعه‌ی «دیگری» اثر دکتر شنیتسلر است. نویسنده‌ی محبوب من که آدم‌ها را مثل کف دستش می‌شناسد. نویسنده‌ای که محبوب استنلی کوبریک هم بود.

مایکل: … مرد بالشی داستان خوبیه، کاتوریان. یکی از بهترین داستاناته. می‌دونی، فکر کنم یه روزی نویسنده‌ی خیلی مشهوری می‌شی، خدا حفظت کنه. اون روز رو می‌بینم.

کاتوریان: [ مکث ] کِی؟

مایکل: هان؟

کاتوریان: کِی قراره نویسنده‌ی مشهوری بشم؟

مایکل: گفتم که، یه روزی.

کاتوریان: اونا تا یه ساعت‌ونیم دیگه اعدام‌مون می‌کنن.

مایکل: اه آره. خب، پس فکر نکنم نویسنده‌ی مشهوری بشی.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

بخشی از کتاب « یک هفته در فرودگاه » اثر آلن دو باتن

به یاد رساله‌ی سنکا، فیلسوف رومی، افتادم به نام « در باب خشم » که در حمایت از امپراتور نرون نوشت و مشخصاً در دفاع از این نظریه‌اش که علت ریشه‌ای خشم، امید است. ما عصبانی هستیم چون بیش از حد خوش‌بین‌ایم و به اندازه‌ی کافی برای استیصال‌های ذاتی جهان آمادگی نداریم. مردی که هر بار کلیدهایش را گم می‌کند یا پروازش را در فرودگاه از دست می‌دهد فریاد می‌کِشد، اعتقاد تأثیرگذار اما بی‌ملاحظه و ساده‌لوحانه‌اش را به جهانی نشان می‌دهد که در آن کلیدها هیچ‌گاه سرگردان نمی‌شوند یا هواپیماهای سفرهای‌مان همیشه تضمین شده‌اند.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی‌نوشت: آقای دوباتن نیازی به معرفی ندارد. پیش از این قسمت‌هایی از کتاب‌های دیگرِ او را آورده بودم؛ هنر سیر و سفر ( اینجا ) و ( اینجا )، تسلی‌بخشی‌های فلسفه ( اینجا )، ( اینجا )، ( اینجا ) و ( اینجا ). او فیلسوف است، روانپزشک است، جامعه‌شناس است، مردم‌شناس است، رند است، تاریخ‌دان است، ریزبین است و از همه مهم‌تر نویسنده‌ی ماهری‌ست. حیف که این کتاب، ترجمه‌ی خوبی ندارد. ترجمه‌اش کارِ مهرناز مصباح است که متنِ یک دست و روانی از آب در نیامده. حتی همین متنِ کوتاهی را که این‌جا آورده‌ام اگر بخوانید، متوجه می‌شوید ترجمه‌ی خوشگلی نشده. اما بهرحال دوباتن را نمی‌شود نخواند.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم