چهارسالگی

چهارسالگی

چهارسال گذشت … (بیشتر…)

اخبار این روزهای من

اخبار این روزهای من

هوس کرده بودم در میانه‌ی کارِ فیلم‌نامه‌هایم ( تصویب و پیش تولیدِ فیلم‌نامه‌ی قبلی، « وجدانِ به درد آمده‌ی آقای والامقام »، که حالا دیگر خیلی دارد لوث می‌شود و مراحلِ آخرِ بازنویسی فیلم‌نامه‌ی جدیدم با نامِ « یادَت هَست؟ » ) ششمین فیلمِ کوتاهم را بسازم. ایده‌ی خیلی خوبی هم داشتم که من را به جلو هُل می‌داد. بعد از کمی کلنجار رفتن با ایده و بالا و پایین کردنش، در نهایت تصمیم گرفتم کار را تمام کنم. مراحلِ مقدماتی از دو سه هفته پیش شروع شد: انتخاب بازیگرِ خانمی که در نقشِ یک مادرِ جوان ظاهر شود، انتخاب یک پسربچه‌ی شش هفت ساله، انتخابِ لوکیشن که باید یک پارک جمع و جور می‌بود و جزئیاتِ دیگر. سخت‌ترین قسمتِ کار، دیدنِ خانم‌های جوانی بود که هر چه بین‌شان می‌گشتم، شخصِ مورد نظرم را نمی‌یافتم؛ کسی که در قالب یک مادرِ جوان برود. تا این‌که فیلمِ کوتاهِ یکی از دوستان را دیدم و خانمِ مورد نظر را در آن پیدا کردم؛ به قول معروف: یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم. صحبت‌ها انجام شد و همه چیز خوب پیش رفت و در نهایت هم فیلم‌برداری در عرض پنج ساعت، زیرِ گرمای جذابِ آفتابِ ظهر به پایان رسید. البته ناگفته نماند که خالی کردنِ پارک از بچه‌هایی که برای بازی آمده بودند، کارِ طاقت فرسایی بود با این‌که ساعتی را برای تصویربرداری انتخاب کرده بودیم که فکر می‌کردیم پارک خلوت باشد. بهرحال حاصل، فیلمی کوتاه با نام « پارک شادی » ست که بعد از تدوین، به فیلمی حدوداً سه دقیقه‌ای تبدیل خواهد شد. از نتیجه راضی‌ام، هر چند، همیشه می‌شود که بهتر باشد. چند عکس از نماهای فیلم انتخاب کرده‌ام که امیدوارم موجب کنجکاوی‌تان برای دیدنِ فیلم شود، چون به نظرم، فیلم غریبی شده است. البته هیچ ماست‌فروشی نمی‌گوید ماستم ترش است اما خب من می‌گویم که ماستم ( فیلمم ) شیرین است! امیدوارم امسال با این فیلم در بخش مسابقه‌ی جشنواره‌ی بین المللی فیلم کوتاه تهران حضور داشته باشم، بعد از سال‌ها که از آخرین حضورم در بخش مسابقه‌ی این جشنواره می‌گذرد. البته از آن‌جایی که فیلم بدونِ دیالوگ است و از آن مهم‌تر، ظرفیتِ حضور در مسابقاتِ خارجی را هم دارد، برای جشنواره‌های خارجی هم دورخیز کرده‌ام که به محضِ پذیرفته شدن، خبرش را در « سینمای خانگی من » خواهید خواند. (بیشتر…)

بهاریه

بهاریه

  • این بهاریه روی سایت « آدم برفی ها » منتشر شده است ( اینجا )

 

لذت بُردن از مسیر

 

پیش نوشت: سال ۹۳ هم دارد تمام می شود. رهاییِ فیلم‌نامه‌ی « وجدانِ به دردآمده‌ی آقای والامقام » از پیچ و خمِ راهروهای تلویزیون و دالان‌های ذهنیِ آدم‌هایش، خیلی بیشتر از آن‌چه که فکر می‌کردم، طول کشید. البته هنوز آن‌قدر انرژی دارم که بدونِ توجه به این گیر و گورها، هم‌چنان بنویسم. فیلم‌نامه‌ی جدیدم به نام « نوارِ قلب » ( که خودم خیلی دوستش دارم و البته از آنجایی که هیچ ماست‌فروشی نمی‌گوید ماستم تُرش است، به شهادتِ دوستانی که خوانده‌اند هم فیلم‌نامه‌ی خوبی از آب در آمده ) یکی دو ماه مانده به سالِ جدید، تمام شد و به روئتِ تهیه‌کننده‌ی فیلم‌نامه‌ی قبلی‌ام رسید و ایشان هم خوشبختانه خوششان آمد و حالا انرژی مضاعفی برای ساختش به خرج داده‌اند؛ مخصوصاً هم که فیلم‌نامه‌ی قبلی با طولانی شدنِ پروسه‌ی تائیدیه گرفتنش، خودِ آقای تهیه‌کننده را هم دچار نوعی مبارزه‌طلبی با شرایط کرده است که می‌خواهند با ساختِ فیلم نامه‌ی جدید، هر طور شده، آن عقب افتادگی را جبران کنند. بعد از تعطیلات، پیگیری‌ها ادامه پیدا خواهد کرد تا این‌بار دیگر واقعاً برسیم به پیش‌تولید. ضمن این‌که فیلم‌نامه‌ی دیگری در دست دارم که یکی دو ماهِ دیگر تمام خواهد شد و یک کارِ سینمایی‌ست. داستانش را دوست دارم که به شدت هیجان‌انگیز است و ترسناک … از سوی دیگر، همین چند وقتِ پیش بود که از طرفِ نشر نیلا درباره‌ی مجموعه‌ی داستان‌های کوتاهم تماس گرفته شد. مجموعه‌ای که الان سال‌هاست بعد از پذیرفته شدن از سوی این نشریه‌‌ی محترم، همچنان زیرِ دستانِ توانمند « آقای ارشاد » اسیر است! یکی دو تا از داستان‌ها را « مورد دار » خوانده بودند که عوضشان کردم و داستان‌های دیگری اضافه کردم تا خلاصه این « آقای ارشاد » رضایت بدهد و مجموعه‌ی داستانم منتشر شود. این میان باید از تلاش‌های خانم اسعدی، از کارکنانِ نشر نیلا، که خانم بسیار مهربان و پیگری‌ هستند و به شدت با دقت، تشکر کنم که زنگ زدن‌های مکرر و پیغام پسغام‌های متعدد من را تحمل می‌کنند. خلاصه امیدوارم در سال جدید، همچنان که اوضاع و احوالِ همه خوب پیش می‌رود، اوضاع و احوالِ من هم خوب پیش برود و خوش‌شانسی از سر و کولِ همه‌مان، همینطور شُرّ و شُرّ بریزد … حالا برویم سراغِ متنِ بهاریه که اصلش در « آدم برفی ها » منتشر شده است: (بیشتر…)

فیلم های برتر ماه قبل

ـ کشتی ربایی A Hijacking ( یادداشت فیلم )

*ستاره ها: ۴ از ۵

 

ـ خشم Fury ( یادداشت فیلم )

*ستاره ها: ۳ از ۵

 

ـ روزِ موش خرما Groundhog Day ( یادداشت فیلم )

*ستاره ها: ۴ از ۵

 

ـ لاک Lock ( یادداشت فیلم )

*ستاره ها: ۳/۵ از ۵

 

ـ فی فی از خوشحالی زوزه می کِشد Fifi Howls from Happiness ( یادداشت فیلم )

*ستاره ها: ۴ از ۵

 

ـ بدو لولا بدو Run Lola Run ( یادداشت فیلم )

*ستاره ها: ۴ از ۵

 

و ( اینجا )، کوتاه درباره ی این فیلم های خوب و نسبتاً خوب:

ـ دختر گمشده (Gone Girl )

ـ متعادل کننده (The Equalizer)

ـ یک روز سخت (A Hard Day )

ـ سرنوشت (Predestination )

ـ نگهبانان کهکشان (Guardians of the Galaxy)

ـ فریاد شهر (Cry of the City)

ـ مانتی پیتون و جام مقدس (Monty Python and the Holy Grail)

ـ نوشته بر باد (Written on the Wind)

ـ نامه داری (You’ve Got Mail)

ـ مارتی (Marty )

ـ صفحه ی اول (The Front Page)

ـ گراند هتل ( Grand Hotel )

ـ خداحافظ لنین (Good Bye Lenin! )

سه سالگی

سه سالگی

سه سال از شروعِ « سینمای خانگی من » گذشت و البته امروز، یک سالگی فُرمتِ سایتِ « سینمای خانگی من » است. سال قبل، یکی دو ماه قبل از این تاریخ بود که تصمیم گرفتم وبلاگ را به سایت تغییر دهم. وبلاگی که از سال ۹۰ کارش را شروع کرد و تا نزدیک به یک سال و نیم، هر روز و در ادامه یک روز در میان، به شکل مرتب، به روز شد و این سُنّت تا اکنون هم ادامه دارد. یادم نمی رود که انتقال تک تکِ پُست ها از وبلاگ به سایت، پُست هایی که طی دو سال منتشر کرده بودم، چه کارِ طاقت فرسایی بود ( خوشم هم نمی آمد ته و توی قضیه را با یک لینکِ ساده به وبلاگ هم بیاورم و بگویم مطالب قدیمی را می توانید از اینجا بخوانید ) … گاهی دلم برای محیط آن وبلاگ جمع و جور، تنگ می شود؛ با ایده ی خودم و البته کمک برادرم ـ که اگر نبود، نه وبلاگی در کار بود و نه سایتی، چرا که من از مسایل کامپیوتری، چندان سر در نمی آوردم ـ قسمتی از وبلاگ را اختصاص داده بودم به آخرین نظراتِ خوانندگان که خودم حسابی از این ایده ی خودم کِیف می کردم! می خواستم به سبک برخی سایت ها، خوانندگان، نظراتِ آخرِ دیگران را ببینند و این ایده را در هیچ وبلاگِ دیگری ندیده بودم و هنوز هم ندیده ام و امیدوارم هم نبینم!

اما امروز بهانه ی خوبی ست تا درددلی بکنم. (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم