نگاهی به فیلم سرایدار

نگاهی به فیلم سرایدار

  • بازیگران: علی نصیریان ـ سعید کنگرانی ـ اسماعیل داورفر و …
  • فیلم‌نامه: خسرو هریتاش ـ حسن شریفی‌مهر
  • کارگردان: خسرو هریتاش
  • ۱۲۴ دقیقه؛ سال ۱۳۵۵
  • ستاره‌ها: ۳ از ۵

 

هر چه سنگ برای پای لنگ

 

خلاصه‌ی داستان: آقا رحمان، نگهبان شرکتی‌ست جعفرخان همسایه‌اش هم در آن‌جا به کار مهم‌تری مشغول است. جعفرخان با زیرکی و ناجوانمردی، زیرآب همه را می‌زند و ارتقای پست می‌گیرد اما آقا رحمان که اهل این کارها نیست، نه‌تنها نمی‌تواند پست خود را حفظ کند، بلکه به سرایداری شرکت تنزل درجه می‌دهد. در این میان، داود، پسر جوان آقارحمان که به فیلم‌سازی علاقه دارد، از روزمرگی‌های پدرش به شکل مخفیانه فیلم می‌گیرد تا یک مستند اجتماعی نقادانه بسازد…

 

یادداشت: برعکس فیلم دیگر هریتاش، آدمک (دو فیلم دیگر کارنامه‌ی هریتاش یعنی ملکوت و برهنه تا ظهر، با سرعت، هیچ‌کدام در دسترس نیستند)، سرایدار با داستانی روان و آرام و تلخ و نیشدار به فیلم خوبی تبدیل می‌شود که در پس آن قرار است از جامعه‌ای پرده برداشته شود که هیچ‌چیزش سر جای خودش نیست. آدمی مثل جعفرآقا با آن‌همه دغل‌بازی و پشت‌هم‌اندازی و خم و راست شدن جلوی رئیس، در نهایت پست مسئول بایگانی را مال خود می‌کند و پول روی پول می‌گذارد اما شخص سربه‌زیری مثل رحمان، از روی سادگی و صافی خود، به هیچ‌جا نمی‌رسد. دنیا همیشه همین‌گونه است و هریتاش در آخرین فیلم خود، تلخ و گزنده، روی همین موضوع انگشت می‌گذارد. او برای نشان دادن دنیای وارونه و خنده‌داری که در آن زندگی می‌کنیم، دست به دامان لحظه‌های طنازانه‌ای هم می‌شود که اتفاقاً همین طنازانه بودن است که تلخی ماجرا را بیش‌تر می‌کند. نمونه‌ی بارزش جایی‌ست که رئیس شرکتی که رحمان و جعفر در آن کار می‌کنند قرار است کنفرانس مهمی داشته باشد و در صحنه‌ی بعد می‌بینیم که همه‌ی بالادستی‌ها، پشت میر کنفرانس نشسته‌اند و در حرکتی همزمان و ریتمیک، ظرف آبگوشت را بهم می‌زنند تا حسابی نخود و لوبیا و گوشت در هم مخلوط شود. همین صحنه کافی‌ست تا پی ببریم با چه دنیای خنده‌داری سروکار داریم.

رحمان به عنوان شخصیت اصلی ماجرا، دیگر از زندگی به تنگ آمده است. او توانایی خرید سیسمونی برای دختر تازه‌فارغ‌شده‌اش را هم ندارد و وقتی با این جمله‌ی همسرش مواجه می‌شود که :«مگه تو چیت از جعفرخان کمتره؟» از روی حرص و غضب، سیلی محکمی به گوش همسرش می‌زند. او انگار به ته خط رسیده است و توانایی مقابله با جعفر را ندارد. وقتی می‌بیند او مشغول تعلیم رانندگی‌ست و احتمالاً به‌زودی هم ماشینی خواهد خرید، از روی استیصال و شاید برای فروخوردن عقده‌هایش، تلاش می‌کند مخفیانه سوار ماشین رئیسش شود که آن هم در نهایت به افتضاحی منجر می‌شود که نتیجه‌اش تنزل پست و مقام است. در این دنیای وانفسا، او به هیچ عنوان شانس برابری با همسایه‌ی دیوار به دیوارش را ندارد.

داود، پسر رحمان، به عنوان وجدان بیدار جمع عمل می‌کند. او تنها کسی‌ست که وقتی رحمان باقی‌مانده‌ی غذای مهمانی بزرگ رئیسش را به خانه می‌آورد، با عصبانیت نمی‌گذارد مادر آن غذا را گرم کند و همه را به سطل آشغال سرازیر می‌کند. علاقه‌اش به فیلم‌سازی در واقع نمادی می‌شود از چشم و گوش باز او. دوربینش را مخفی می‌کند و این‌طرف و آن‌طرف به دنبال پدر راه می‌افتد تا فیلم بگیرد. تا مشکلات زندگی پدر و احتمالاً خیلی دیگر از مردم شهر که شرایطی مشابه پدر دارند را به تصویر بکشد و نشان بدهد که آن‌ها در چه فلاکتی زندگی می‌کنند. او با هوشیاری همه‌چیز را تصویر می‌کند تا شاید با نشان دادن این تصاویر به دیگران، مردم را از خواب غفلت را بیدار کند. اما انگار دوستی او شبیه دوستی خاله‌خرسه می‌شود. مستندی که می‌سازد به تلویزیون راه پیدا می‌کند. او دوست دارد همه، بلاهایی را که سر پدرش آمده ببینند. اما ماجرا درست برعکس می‌شود. در همین مستند است که لو می‌رود چه کسی قصد داشت صندوق شرکت را باز کند: این رحمان بود که از روی بدبختی و نداری، برای نجات دخترش از بیمارستان و ماجرای وضع حمل، تصمیم می‌گیرد صندوق شرکت را باز کند که در نهایت هم موفق نمی‌شود و از روی فلاکت گریه سر می‌دهد. ثبت این تصویر چیزی را عوض نمی‌کند، تنها وضع را بدتر می‌کند و رحمان در نهایت از کار اخراج می‌شود.

هریتاش به این هم اکتفا نمی‌کند و با مرگ بچه‌ی عقب‌مانده‌ی ذهنی رحمان که خودش را زیر قطار می‌اندازد (و کارگردان اوایل فیلم برای این صحنه معادلی کاشته بود) ماجرا را تلخ‌تر هم می‌کند. سیه‌روزی تمامی نخواهد داشت به قول معروف، هر چه سنگ، برای پای لنگ خواهد بود. در صحنه‌ی آخر، به اوج نگاه تلخی می‌رسیم که از فرط تلخ بودن، به حماقت و حتی مضحکه هم تبدیل می‌شود؛ در خانه‌ی همسایه، خانه‌ی جعفرخانِ زیرآب‌زنِ دودوزه بازِ ناجوانمرد، عروسی برپاست، عروسی دختری که داود عاشقش بود و قصد ازدواج با او را داشت و در خانه‌ی جعفرخانِ بخت‌برگشته، عزای فرزند از دست رفته‌اش. نگاه داود از هره‌ی دیوار به خانه‌ی پر از شادی جعفرخان نه‌تنها از روی ناراحتی از دست دادن دلبرش است بلکه نگاهی‌ست حسرت‌خوارانه به زندگی احمقانه‌ای که خیلی بی‌حساب و کتاب پیش می‌رود که هر چه دغل‌تر باشی، راحت‌تر زندگی خواهی کرد، هر چه بیش‌تر بچاپی، جلوتر خواهی بود، که هر چه بیش‌تر زیرآب بزنی، زودتر پیشرفت خواهی کرد. مستند داود چیزی را عوض نمی‌کند، که بدتر هم می‌کند. در این جامعه‌ی پر از تزویر و ریا، بهتر است چشم‌ها را ببندی و به حال خود بگذاری‌اش.

هریتاش موفق شده فیلم سرپایی بسازد که به غیر از چند جا، مثل قضیه‌ی مستندسازی داود که ناگهان از تلویزیون سر در می‌آورد و معلوم نیست چه‌طور این اتفاق افتاده و او چطور مستندش را تمام کرده، در باقی قسمت‌ها با طمأنینه و آرام جلو می‌رود و ذره‌ذره ما را به آن نتیجه‌ی تلخ نهایی می‌رساند.

فیلم دیگر هریتاش در «سینمای خانگی من»:

ـ آدمک (اینجا)

۴ دیدگاه به “نگاهی به فیلم سرایدار”

  1. عطا تایماز گفت:

    جناب قنبرزاده درود بر شما

    خوشحالم که این فیلم مرحوم دکتر هریتاش را به دقت تماشا نمودید و مقاله ای منصفانه و هوشمندانه در باب یک فیلم اقتباسی نوشتید که با درون مایه طنز تلخ ؛ نمایشگر تضادهای زیرپوستی و ذهنی آدم های طبقه ای از جامعه است که معلق در فضای سنت و مدرنیته با تقلایی غیر انسانی قصد دارند خصایص پنهان و زیرکانه نفسانی خود را برای پیشبرد مقاصد اجتماعی و هویت بخشی به آنچه از آن آگاهی ندارند به کار ببرند و در دوجبهه متضاد از هم بتدریج دور شده و نهایتا در دو قطب تبدیل به یک تراژدی و یک سرور می شوند. من از قلم خوب و قوی شما قدردانی می کنم. در باب ویژگی های هوشمندانه بصری این فیلم و سایر کارهای مرحوم هریتاش در فیسبوک ؛ با نام ata taimaz میتوانید پست های بسیاری را مطالعه بفرمایید.

    ارادتمند
    عطا تایماز

  2. این فیلم واقعا شاهکاره و انتقادی که درونش داره بدون اینکه دل آدمو بزنه تحسین برانگیزه

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم