نیم‌نگاهی به فیلم رضا؛ شاید من نمی‌توانم

نیم‌نگاهی به فیلم رضا؛ شاید من نمی‌توانم

تنها مورد گرم و قابل لمسی که در رضا توجهم را جلب می‌کند، خانه‌ی این شخصیت است؛ نقلی، خوش‌رنگ، مدرن و در عین حال با حال و هوایی سنتی. خانه‌ای که آدم دوست دارد یکی از آن‌ها را داشته باشد و در آن زندگی کند. به غیر از این، چیزهای دیگر فیلم را درک نمی‌کنم؛ بلاتکلیف بودن رضا، طلاق بی‌معنایش از فاطی (مثلاً چرا آن‌همه خوشحالند؟ که یعنی این‌ها آدم‌های متفاوتی هستند؟)، نویسنده بودنش، برگشت دوباره‌اش به فاطی و … . سکانس‌های طولانی را هم نمی‌فهمم و این که تفسیر می‌کنند این سکانس‌های طولانی از ریتم خودِ رضا نشأت می‌گیرند را هم متوجه نمی‌شوم. به یاد بیاورید آن سکانس طولانی ورود فاطی، غذا خوردن‌شان با هم و بعد خوابیدن فاطی در اتاق. دوستی می‌گفت آیا نمی‌شود این سکانس را به شکل معاشقه‌ای بین فاطی و رضا نگاه کرد؟ که یعنی غذاخوردن‌شان معادلی‌ست برای عشق‌بازی‌شان. با خودم فکر کردم ای کاش می‌شد لااقل به آن، این شکلی نگاه کرد. (بیشتر…)

آشغال‌های دوست‌نداشتنی

آشغال‌های دوست‌نداشتنی

سانسور و توقیف نباید باشد. هر اثر هنری‌ای باید اجازه‌ی دیده شدن داشته باشد و تصمیم‌گیری درباره‌ی خوب و بدش می‌ماند برای تاریخ. این از این. صاحب اثر هنری هم حق دارد کاری کند که اثرش دیده شود. اگر اثرش توقیف یا سانسور شد، باید تلاش کند نجاتش بدهد. تا این جا هم مشکلی نداریم. اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که مظلوم‌نمایی و فرصت‌طلبی با «تلاش برای دیده شدن اثر» قاطی می‌شود. شش سال آزگار است که ما ماجراهای کارگردان آشغال‌های دوست‌داشتنی را برای رفع توقیف فیلمش می‌شنویم. تا قسمت‌هایی از این اعتراض‌ها را هم قبول می‌کنیم اما از جایی به بعد، چیزهای دیگری وارد قضیه می‌شوند که مطمئن می‌شویم ماجرا فراتر از «تلاش کردن» است. حرف‌های لوس و حرکت‌های بی‌مزه و اعتراض‌های «تابلو» دیگر تلاش کردن نیست، اجرای شو و نمایش است. وقتی هم که فیلم را می‌بینید، بیش از پیش به این موضوع پی می‌برید. از چند دوست منتقد که بسیار قبول‌شان دارم و نمی‌خواهم اسم‌شان را بیاورم تعجب می‌کنم که از چنین فیلمی دفاع کرده‌اند و سر ذوق آمده‌اند که: این فیلم درباره‌ی دوستی و کنار آمدن و فلان و بهمان است. (بیشتر…)

نگاهی به فیلم درساژ

نگاهی به فیلم درساژ

  • بازیگران: علی مصفا ـ شبنم مقدمی ـ نگار مقدم و …
  • فیلم‌نامه: حامد رجبی
  • کارگردان: پویا بادکوبه
  • ستاره‌ها: ۱/۵ از ۵

.

اسب کهر را بنگر

.

خلاصه‌ی داستان: گلسا دختر نوجوانی‌ست که به همراه دوستانش و برای هیجان، دخل مغازه‌ای را خالی می‌کنند و بعد از زخمی کردن شاگرد مغازه، پا به فرار می‌گذارند. اما وقتی بعد از فرار تازه یادشان می‌آید فیلم دوربین مداربسته‌ی مغازه را برنداشته‌اند، همه‌چیز به‌هم می‌ریزد. گلسا به اصرار دوستانش مجبور می‌شود به مغازه برگردد و فیلم را بگیرد و این آغاز ماجراست … (بیشتر…)

با خیالی آسوده …

با خیالی آسوده …

با خیالی آسوده می‌گویم که بهترین کمدی سال ۹۷ سینمای ایران را رامبد جوان ساخته است. کمدی مفرحی که سرحال و سرپاست و کارگردانی خوبی دارد. ریتم صحنه‌ها، تعقیب‌وگریزها و اجرای‌شان حرفه‌ای‌ست و برای رسیدن به این مطلب کافی‌ست به صحنه‌هایی نظیر تعقیب‌وگریز ابتدایی فیلم و برخورد ماشین پلیس با وانت پر از هندوانه دقت کنید یا از آن بهتر، سکانس پایانی قایق‌های موتوری را ببینید که فوق‌العاده پرتحرک از کار درآمده و حتی جلوه‌های کامپیوتری‌اش هم آن‌قدر حرفه‌ای کار شده که چندان توی ذوق نمی‌زند (و البته یکی از بدترین سکانس‌های کش‌وقوس هم برمی‌گردد به تعقیب دخترقرمزپوش در بازار، که بی‌جهت طولانی‌ست). ضمن این‌که برای در آوردن این صحنه‌ها، حسابی مایه گذاشته‌اند و از پهباد بگیرید تا دوربین‌هایی برای فیلم‌برداری از زیر آب، برای ثبت لحظه‌های هیجان‌انگیز استفاده کرده‌اند. اصولاً قانون مورفی فیلمِ اجراست نه فیلم‌نامه. شاید بگویید: خب وقتی یک پول حسابی در میان باشد، این کارها که نکته‌ی خاصی نیست. اما جواب من این است: چه‌قدر پول داشته باشی مهم نیست، چه‌گونه خرج کردنش مهم است وگرنه که خیلی از فیلم‌های سینمای ایران با بودجه‌های میلیاردی ساخته می‌شوند و نتیجه‌ای هم دربر ‌ندارد. (بیشتر…)

باختن قافیه در تاریکی

باختن قافیه در تاریکی

نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده که فیلم‌سازهایی که نشان داده‌اند به هر حال به قواعد سینما آشنا هستند و راه و چاه را می‌دانند، با گذشت زمان و سال‌ها، بی‌اثرتر و بی‌مایه‌تر فیلم می‌سازند. نمونه‌هایش زیادند: علیرضا امینی از دانه‌های ریز برف و نامه‌های باد به دلتا ایکس و من دیوانه نیستم می‌رسد، سامان سالور از چند کیلو خرما برای مراسم تدفین به سیزده پنجاه‌ونه، منوچهر هادی از قرنطینه به آینه‌بغل … و حالا هم روح‌الله حجازی به اتاق تاریک رسیده. (بیشتر…)

هیچ ماجرایی در میان نیست!

هیچ ماجرایی در میان نیست!

کمال تبریزی در نظر من همیشه فیلم‌ساز متوسطی بوده که بیش و پیش از هر چیز، از حال و اوضاع مخاطب و جامعه خبر دارد تا این که ماجرای دیگری در میان باشد. در واقع «وقت‌شناس» خوبی‌ست!  اگر طبقه‌ی حساس (اینجا) یا مارمولک بامزه از کار در آمده‌اند، بیش‌تر به خاطر فیلم‌نامه‌ی پیمان قاسم‌خانی‌ست. مارمولک فقط فیلم بامزه‌ای بود که شهرتش دلایلی فرامتنی و فراسینمایی داشت و به همان «وقت‌شناسی» تبریزی برمی‌گشت. نگاه کنید به نوع دکوپاژ صحنه‌هایی مثل سخنرانی رضا (پرویز پرستویی) در کسوت روحانی محل در همین مارمولک تا منظورم را از این‌که او کارگردان متوسطی‌ست دریابید. دقت کنید به نماهای تک‌نفره‌ی روحانی و نماهای دسته‌جمعی اهل محل پای منبر او: در این لحظه‌ها حتی یک آدم ناآشنا با سینما هم به‌راحتی متوجه می‌شود پرستویی به خارج کادر جایی که کارگردان یا شخص دیگری که فیلم‌نامه‌به‌دست ایستاده و دیالوگ‌ها را می‌خواند، نگاه می‌کند و در واقع جواب او را می‌دهد تا بعداً این صحنه با صحنه‌ی مردم که آن پایین نشسته‌اند و از روحانی پرسشی می‌پرسند، تدوین و هماهنگ شود که البته امر معمولی در دنیای سینماست اما در این فیلم چنین اتفاقی نیفتاده و حتی عکس‌العمل‌های رضا مارمولک به جواب مردم هم در برخی لحظه‌ها سینک نیست. برای همین است که یک آدم ناوارد هم به‌راحتی متوجه موضوع می‌شود. تکلیف فیلم‌های ضعیفی مانند یک تکه نان، شیدا، همیشه پای یک زن در میان است و این واخر امکان مینا و طعم شیرین خیال هم که مشخص است و نیازی به حرف زدن درباره‌شان نیست، تا می‌رسیم به مارموز که نظر من درباره‌ی تبریزی را بیش از پیش محکم می‌کند.

(بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم