کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هفتادوپنج

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هفتادوپنج

۱

  • نام فیلم: آبادان یازده ۶۰
  • کارگردان: مهرداد خوشبخت
  • محصول: ۱۳۹۸

آبادان در حال تسلیم شدن به عراق است. کارکنان رادیونفت، تلاش می‌کنند با رساندن خبرها به مردم مانع از فروپاشی مقاومت شوند …

فیلم به بخشی نادیده از جنگ ایران و عراق دست می‌گذارد و از این جهت، قابل احترام است. در واقع کارگردان سعی می‌کند با نشان دادن واقعیت‌هایی که کسی تا به حال از آن حرفی نزده، هم درام بسازد و هم تاریخ را بازخوانی کند که در این کار نسبتاً موفق است. این فیلم از آن دست فیلم‌هایی‌ست که می‌توان درباره‌شان گفت چه خوب که ساخته شدند اما ‌ای کاش تأثیرگذارتر بودند. شخصیت‌ها و عملکردهای‌شان تکراری و نخ‌نماست و هیچ‌کدام از آدم‌های داستان، مخصوصاً مدیر رادیو نفت، هیچ ویژگی بارزی برای به یاد ماندن ندارند. کارمند ارمنی رادیو، با لهجه‌ی بد حسن معجونی هم فقط برای این در داستان وجود دارد که طبق معمول نشان بدهد در پیروزی، حتی اقلیت‌های مذهبی هم با تمام مشروب خوردن‌ها و ویگن گوش کردن‌های‌شان دخیل بوده اند! اما با تمام این احوالات، فیلم خوشبخت، یکی از فیلم‌های خوب جشنواره‌ی سال پیش بود که باید تماشایش کرد.

۲

  • نام فیلم: روزهای نارنجی
  • کارگردان: آرش لاهوتی
  • محصول: ۱۳۹۶

آبان واسطه‌ی کارگرهای زن پرتقال‌چین است. او آن‌ها را اسکان می‌دهد، جمع‌وجورشان می‌کند و برای چیدن پرتقال در مدتی معین قرارداد می‌بندد. او از یک طرف به‌شدت درگیر مشکلات زنان کارگر است و سعی می‌کند رفع‌ورجوع‌شان کند، در عین حالی که با واسطه‌های دیگر هم مشکلاتی دارد و زندگی شخصی‌اش نیز بر وفق مراد نیست …

آبان به عنوان زنی سرد و خسته، دستش نمک ندارد. او خودش را درگیر زندگی خصوصی آدم‌‌های اطرافش می‌کند و به فکرشان است. سعی می‌کند مراقب همه باشد و تا جایی که می‌تواند کمک کند. این کمک کردن حتی می‌تواند در حد همراهی با مجید برای درست کردن آکواریوم باشد. او زنی‌ست که سعی می‌کند به اطراف نور بپاشد اما اطرافیانش به شکل عجیبی برعلیه‌اش قیام می‌کنند و تنهایش می‌گذارند. فیلم ذره‌ذره این مشکلات را به مخاطب نشان می‌دهد و سعی می‌کند فشار زیادی را که روی این زن قرار گرفته برای مخاطب روشن کند. چهره‌ی تکیده و سرد هدیه تهرانی مناسب آبان است. نکته‌ی ظریف ماجرا این‌جاست که آبان سال‌ها پیش هنگام پرتقال‌چینی از روی درخت پایین می‌افتد و سقط جنین می‌شود. وقتی به این اتفاق پی می‌بریم میزان درد و رنج او را بیش‌تر متوجه خواهیم شد. اما همه‌ی این اتفاق‌ها در آن سکانس خوب پایانی که در شب می‌گذرد، به فراموشی سپرده می‌شود. فقط ‌ای کاش دیالوگ‌های کاظم، درباره‌ی گذشته‌ی عشقی‌اش نبود!

۳

  • نام فیلم: یک خانواده‌ی محترم
  • کارگردان: مسعود بخشی
  • محصول:۱۳۹۰

آرش که بعد از سال‌ها به ایران بازگشته، خاطرات دوران کودکی‌اش را مرور می‌کند. دورانی میانه‌ی جنگ ایران و عراق که پدرش مال مردم را می‌خورد و برادرش بدون اجازه به جبهه رفته و شهید ‌شده بود. آرش این دوران سخت را به یاد می‌آورد در حالی که حالا پدر در بستر مرگ افتاده و او به درخواست برادر ناتنی‌اش باید مسائل مربوط به سهم‌الارث را مشخص کند …

فیلم توقیفی، شعارزده و پرمدعاست. آرش، شخصیت نچسب و لوس ماجرا، مثلاً سرخورده و غمگین است. سازندگان فیلم سعی دارند با جست‌وجو در گذشته‌ی او و اتفاق‌های تلخی که برایش افتاده، ما را به این نتیجه برسانند که: هر انسانی اگر جای آرش بود، با این اوضاع سیاه و کثیف، حق داشت که این‌گونه گیج و گنگ باشد! اما پرداختن به اوضاع و احوال نامیزان جامعه‌ی ایرانی و انگشت گذاشتن روی خط قرمزهای واضح و آشکار، و بیرون کشیدن حرف‌هایی به‌اصطلاح شجاعانه درباره‌ی آن‌ها، بسیار گل‌درشت و بی‌ظرافت اتفاق می‌افتد. فیلم‌ساز به زعم خودش سیاهی‌ها را رو می‌کند، هر چند قطعاً خودش هم در جریان بوده که این فیلم به محاق خواهد رفت.

 ما هم در جریانیم که خیلی از سیاهی‌های داستان واقعی‌اند، اما نشان دادن بی‌ذوق این سیاهی‌ها، مشکل اصلی فیلم است. داستان الکن و شخصیت‌هایی که چندان برای مخاطب جا نمی‌افتند، فیلم را تبدیل به فهرستی از اعتراض‌های اجتماعی کرده‌اند. این که مدام نشان داده شود در خیابان‌های شهر دعوا برپاست، آدم‌ها همیشه به جان هم افتاده‌اند، سوسکی در دستشویی وول می‌خورد، حاجی محتکر پایش می‌لنگد و …، نشان از بی‌سلیقگی سازندگان اثر است. هر اعتراضی، شجاعت نیست، بلکه گاهی به نظر می‌رسد در پس و پشت آن، فکرهای موذیانه‌ای در جریان باشد، فکرهایی مانند نشان دادن خود و اعتبار خریدن.

۴

  • نام فیلم: هایلایت
  • کارگردان: اصغر نعیمی
  • محصول: ۱۳۹۶

به لیلی خبر می‌رسد که همسرش بر اثر تصادف به کما رفته و در این تصادف زنی دیگر در کنارش بوده. سعید، شوهر آن زن هم خودش را به بیمارستان می‌رساند و با لیلی رودررو می‌شود. حالا آن‌ها باید پی ببرند چرا همسران‌شان در یک ماشین بودند و چه رابطه‌ای با هم داشتند …

نزدیک به یک ساعت از زمان فیلم می‌گذرد اما تقریباً هیچ چیزی جلو نمی‌رود. با این‌که گره اولیه‌ی داستان همان سه‌چهار دقیقه‌ی ابتدایی زده می‌شود اما بر خلاف تصور، فیلم افت شدیدی می‌کند و مدام تکرار صحنه‌هایی‌ست که لیلی و سعید در فکرند. آن‌ها فقط در فکرند و چند جمله‌ی کلیشه‌ای نظیر این‌که: «من خیلی ساده‌ام» یا «اگر همسرت به هوش بیاید چه کار می‌کنی؟» و از این دست حرف‌ها با هم ردوبدل می‌کنند و در نهایت هم هیچ اتفاقی نمی‌افتد و در انتها لیلی خیلی بی‌مقدمه احساس می‌کند که نباید به همسر خیانتکارش، پشت کند و مثل او خائن باشد. معلوم نیست طی چه روندی او به این نتیجه رسیده است. ایده‌ی اولیه‌ی فیلم خوب است اما نه فیلم‌نامه و نه اجرا، هیچ حرفی برای گفتن ندارند.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۵

  •  نام فیلم: شبه‌جزیره (Peninsula)
  • کارگردان: یئون سانگ هو
  • محصول: ۲۰۲۰

کره تبدیل به شبه‌جزیره‌ای متروک شده که زامبی‌ها اشغالش کرده‌اند. سال‌هاست که دیگر کسی جرأت ندارد به آن منطقه نزدیک شود، تا این‌که عده‌ای تصمیم می‌گیرند برای پیدا کردن کامیونی پر از پول به آن‌جا سر  بزنند…

سری دوم قطاری به بوسان (اینجا) هر چند مانند آن فیلم، بکر و عجیب نیست و بیش‌تر آدم را یاد فیلم‌های ترسناک هالیوودی می‌اندازد تا فیلمی از کره‌ی جنوبی، اما همچنان جذاب و پرهیجان است. صحنه‌پردازی‌های کارگردان چیره‌دست کره‌ای، حسابی نفس را در سینه حبس می‌کند و زامبی‌هایش حسابی زامبی هستند! ایده‌های خلاقانه‌ای که برای پیش‌برد درام استفاده شده، گاهی مخاطب را میخکوب می‌کند.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۶

  • نام فیلم: باران پولادین ۲: اجلاس سران (Steel Rain 2) 
  • کارگردان: یانگ ووسوک

بعد از کودتا، رییس‌جمهورهای کره‌ی جنوبی و شمالی و آمریکا، در یک زیردریایی گروگان گرفته می‌شوند …

فیلم حرف‌های سیاسی‌اش را خیلی بی‌رودربایستی می‌زند و حتی کار به شوخی‌های بامزه با رییس‌جمهور آمریکا هم کشیده می‌شود. مثلاً سه رییس‌جمهور، در یک اتاق کوچک گرفتار شده‌اند و رییس‌جمهور آمریکا به دلیل این که رییس‌جمهور کره‌ی شمالی بی اجازه سیگار کشیده، با لج‌بازی باد معده‌اش را خالی می‌کند و بقیه را وامی دارد جلوی بینی‌شان را بگیرند! به این شکل و با زیرکی نشان داده می‌شود که آینده‌ی کشورها دست چه انسان‌های بچه‌صفتی افتاده است. البته در این میان، رییس‌جمهور کره‌ی جنوبی عاقل‌ترین و فداکارترین است و اوست که صلح بین کشورها را با تصمیم‌هایی در آخرین لحظه برقرار می‌کند و آرزویش این است که بین دو کره آشتی برقرار شود.

۷

  • نام فیلم: ریشه‌های ناشناخته (Unknown Origins) 
  • کارگردان: دیوید گالان گالیندو
  • محصول: ۲۰۲۰

دیوید کارآگاه پلیسی‌ست که در گذشته پدر و مادرش را جلوی چشم‌هایش کشته‌اند. او حالا پلیس شده تا با برقراری عدالت، دنیای بهتری بسازد. اما وقتی قاتلی روانی پیدا می‌شود که قربانیانش را با توجه به کتاب‌های مصور ابرقهرمان‌هایی نظیر هالک و بتمن و … سربه‌نیست می‌کند و در نهایت مشخص می‌شود قتل پدر و مادرش هم به این موضوع ربط دارد، همه‌چیز عوض می‌شود …

یک فیلم سرگرم‌کننده و روان و بامزه از سینمای اسپانیا درباره‌ی قهرمان‌های واقعی زندگی ما. فیلم به‌خوبی موفق می‌شود زیرمتن قشنگی درباره‌ی پوشالی بودن ابرقهرمان‌هایی که به‌شان علاقه داریم و قهرمان‌های واقعی زندگی به داستان اضافه کند و به آن عمق بدهد. ابتدای داستان و با شروع قتل‌ها، تصورمان این است که قرار است فیلمی جنایی با فضایی تیره‌وتار ببینیم. اما کمی که پیش می‌رویم، لحن کمدی و کمیک‌بوکی ماجرا غلبه می‌کند و ذره‌ذره ما را به فضای بامزه‌ای می‌برد.

۸

  • نام فیلم: یک خیارشور آمریکایی (An American Pickle) 
  • کارگردان: براندان تراست
  • محصول: ۲۰۲۰

هرشل گرینبام یهودی ساده‌دلی‌ست که برای رسیدن به آرزوهایش به آمریکا مهاجرت می‌کند و در یک کارخانه‌ی خیارشورسازی مشغول می‌شود. اما روزی بر اثر یک اتفاق داخل یکی از ظرف‌های بزرگ خیارشور می‌افتد و کسی هم متوجه این موضوع نمی‌شود. صد سال بعد، هرشل از درون ظرف خیارشور بیرون می‌آید و متوجه می‌شود دنیا کاملاً عوض شده است …

یک کمدی ساده و بانمک و گاهی خنده‌دار که دیدنش خالی از لطف نیست. ایده‌ی سفر در زمان و این بار رفتن به آینده‌ای که البته برای مخاطب «اکنون» حساب می‌شود، بارها در فیلم‌های مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. گیج بودن شخصیت سفرکرده در زمان نسبت به اتفاق‌ها و وسایل پیشرفته‌ی دوروبرش و تضادهایی که به دلیل فاصله‌ی زمانی زیاد بین سال‌های زندگی او و سال‌هایی که به درونش افتاده به وجود می‌آید، یکی از دلایل اصلی کمدی بودن این‌گونه فیلم‌هاست. در این فیلم هم چنین نکته‌ای وجود دارد، هر چند تأکید زیادی روی آن نمی‌شود و هرشل به‌راحتی با محیط دوروبرش خو می‌گیرد و حتی کار به جایی می‌رسد که در فضای مجازی جولان می‌دهد!

فضای سرخوش اثر با شوخی‌هایی که این بار با وجود سث روگن، چندان هم بی‌ادبانه و غیرخانوادگی نیستند (!)، موجب می‌شود به‌راحتی و تا انتها بتوان تماشایش کرد و حتی لذت هم برد. پیام اخلاقی فیلم که می‌گوید در کنار هم بودن و دست‌به‌دست هم دادن، بهتر از جنگیدن و مبارزه کردن و زیر پای یکدیگر را خالی کردن است، از آن پیام‌هایی‌ست که در پایان فیلم توی ذوق نخواهد زد.

۹

  •  نام فیلم: این باید بهشت باشد (It Must Be Heaven)
  • کارگردان: الیا سلیمان
  • محصول: ۲۰۱۹

الیا سلیمان برای جمع‌وجور کردن بودجه‌ی فیلم بعدی‌اش از فلسطین به شهرهای دیگر دنیا سفر می‌کند …

سبک خاص سلیمان، این فیلم‌ساز بامزه و جدی، در جدیدترین فیلمش به اوج خود رسیده است. سکوت او در طول فیلم نشان از غرابت او با دنیای اطرافش دارد. دنیایی که خیلی چیزهایش را متوجه نمی‌شود و احتمالاً هم ترجیح می‌دهد متوجه نشود. سفرهای او به پاریس و نیویورک بی‌نتیجه می‌مانند و کسی قرار نیست روی فیلم بعدی‌اش سرمایه‌گذاری کند. او هم برمی‌گردد به شهر خود و در یک کلاب شبانه به تماشای جوانانی می‌نشیند که با آهنگی پرشور می‌رقصند. او با این صحنه نشان می‌دهد که بهشت می‌تواند همین اطراف باشد. او با این ایده، نه پیامی سیاسی، بلکه درسی از زندگی به انسان‌ها می‌دهد؛ همه جا می‌تواند بهشت باشد اگر درست نگاه کنیم.

۱۰

  • نام فیلم: صدای یک قاتل (Voice of a Murderer) 
  • کارگردان: پارک جین پیو
  • محصول: ۲۰۰۷

فرزند یکی از معروف‌ترین مجری‌های خبر کره‌ی جنوبی گروگان گرفته می‌شود. گروگان‌گیر پول زیادی می‌خواهد و تهدید می‌کند که اگر به پلیس خبر بدهند، بچه را خواهد کشت …

این فیلم یک فرق اساسی با دیگر فیلم‌های «آدم‌ربایی» دارد. این‌جا جست‌وجو برای یافتن آدم‌ربا در سایه قرار دارد و موضوع اصلی، نحوه‌ی مواجه شدن زن و شوهر با این اتفاق است. سکانس‌هایی که برای نشان دادن واکنش‌های زن و مرد نوشته، بازی و کارگردانی شده، بسیار تکان‌دهنده و تأثیرگذار هستند. در فیلم‌های دیگر، عکس‌العمل خانواده در قبال چنین اتفاق ترسناکی، هیچ‌گاه آن‌قدرها که باید و شاید مطابق با واقعیت نیست. از‌هم‌گسیختگی روانی و ذهنی، تحلیل جسمی و ریزه‌کاری‌های دیگر، از جمله مواردی‌ست که یک خانواده‌ی درگیر چنین مشکلی با آن مواجهند. اما در هیچ فیلمی (لااقل تا آن‌جا که من دیده‌ام) این موارد به‌درستی رعایت نشده است. صدای یک قاتل که از روی پرونده‌ای واقعی ساخته شده، ریزبینانه و دقیق به موقعیت پدر و مادر بچه‌ای که دزدیده شده، نزدیک می‌شود و مو بر تن آدم سیخ می‌کند. بازی‌های فوق‌العاده‌ی مرد و زن داستان، حسابی تکان‌تان خواهد داد.

پایان‌بندی فیلم، در حالی که صدای واقعی آدم‌ربا را می‌شنویم و متوجه می‌شویم او هیچ‌گاه گیر نیفتاد و احتمالاً هنوز هم آزادانه در جایی می‌چرخد، بیش از پیش فضای ترسناک و خفقان‌آور داستان را در ذهن‌مان حک می‌کند.

۱۱

  •  نام فیلم: تیرگی (Sombre) 
  • کارگردان: فیلیپ گراندری
  • محصول: ۱۹۹۸

ژان قاتل سریالی زن‌هاست که یک روز عاشق دختری می‌شود …

فیلمی نامفهوم و اعصاب‌خردکن (در معنای منفی‌اش) که بالاخره هم معلوم نیست این آدم‌ها چه مرگ‌شان است! مثلاً مشخص نمی‌شود چرا دختر که این‌همه هم از ژان وحشت دارد، از دست او فرار نمی‌کند. از طرف دیگر، قتل‌هایی که ژان مرتکب می‌شود آن‌قدر بی‌سروته اتفاق می‌افتند که آدم متوجه نمی‌شود بالاخره او زن‌ها را کشته یا نه، و اگر کشته به چه ترتیبی؟! دوربینِ پرحرکت که مدام بین زمین و آسمان لق می‌خورد، کار را خراب‌تر هم می‌کند و در نهایت هم نمی‌فهمم چه اتفاقی افتاد!

۱۲

  •  نام فیلم: هواپیما! (Airplane!) 
  • کارگردان‌ها: دیوید زوکر ـ جری زوکر ـ جیم آبراهامز
  • محصول: ۱۹۸۰

هواپیمای مسافربری دچار نقص فنی می‌شود. تد راننده‌ی تاکسی فرودگاه که به خاطر دوست دختر مهماندارش وارد هواپیما شده، مأموریت می‌یابد مسافران را صحیح و سالم روی باند بنشاند، چون او تنها کسی‌ست که به دلیل شرکت در جنگ و راندن جنگنده، تا حدودی طرز کار با هواپیما را بلد است …

کمدی عجیب و غریب فیلم حسابی جذاب است. از همان ابتدای داستان که گوینده‌های فرودگاه از پشت میکروفن‌ با هم جروبحث می‌کنند و در عین حال هیچ‌کدام از مسافرهای حاضر در آن‌جا هم حواس‌شان به آن‌ها نیست، معلوم می‌شود با کمدی سیاه و جفنگی طرفیم که پر از ایده‌های درجه‌یک است. در ادامه، این ایده‌های درجه‌یک، یکی بعد از دیگری ردیف می‌شوند تا فضایی دیوانه‌وار خلق شود. مانند آدم‌هایی که به جای چمدان‌های‌شان، روی تسمه‌ی نقاله نشسته‌اند و چمدان‌ها، جای آن‌ها را در کنار تسمه گرفته‌اند. آدم‌های در حال چرخش روی تسمه، بعد از رسیدن به چمدان‌های‌شان، پیاده می‌شوند و برشان می‌دارند! از این نوع شوخی‌ها و ریزه‌کاری‌ها در فیلم زیاد است که تنها باید تماشا کرد.

۱۳

  •  نام فیلم: راهبه‌ی قاتل (The Killer Nun)
  • کارگردان: جولیو بروتی
  • محصول: ۱۹۷۹

خواهر گرترود تحت تأثیر مورفین، اعتقاد دارد چیزی در سرش او را به سمت کشتن بیمارانی که مسئول مراقبت از آن‌هاست، سوق می‌دهد …

فیلم چندان جذابی نیست. اصولاً وقتی فیلمی می‌خواهد به سمت «جالوبازی» پیش برود، یا باید تا تهش برود، یا اصلاً نباید به آن نزدیک شود. این که یکی‌دو صحنه، آن هم نصفه‌ونیمه در فیلم بکاریم و جالوبازی دربیاوریم و بعدش مدام از نشان دادن طفره برویم، برای من چندان خوشایند و جذاب نیست!

۱۴

  •  نام فیلم: داستان زاتویچی ادامه دارد (The Tale of Zatoichi Continues)
  • کارگردان: کازویو موری
  • محصول: ۱۹۶۲

زاتویچی، شمشیرزن نابینا از یک راز مهم خبردار می‌شود و در نتیجه خلافکاران سعی می‌کنند او را از سر راه بردارند …

 دومین قسمت از مجموعه‌فیلم‌های زاتویچی، برخلاف فیلم اول (اینجا)، کمی خسته‌کننده آغاز می‌شود و در انتها هم خیلی بی‌مقدمه به انتها می‌رسد. یکی از نکته‌های جالب فیلم، حضور دو برادر در نقش‌های مقابل یکدیگر است؛ شینتارو کاتسو در نقش زاتویچی، تومیسابورا واکایاما در نقش برادر زاتویچی. این دو در جنگ نهایی، به روی هم شمشیر می‌کشند.

۱۵

  • نام فیلم: زاتویچی در جاده (Zatoichi on the Road) 
  • کارگردان: کیمی یوشی یاسودا
  • محصول: ۱۹۶۳

زاتویچی قول می‌دهد که دختری را به پایتخت برساند اما در این مسیر، آدم‌های نابه‌کاری هستند که می‌خواهند دختر را بدزدند چرا که پدر او آدم ثروتمندی‌ست …

پنجمین سری از مجموعه‌ی زاتویچی، همچنان روی بی‌پناه بودن، مسئول بودن و تنها بودن این شمشیرزن نابینا تأکید می‌کند. خصوصیت‌هایی که به مولفه‌های شخصیتی ثابت زاتویچی تبدیل می‌شوند. زاتویچی همیشه ناخواسته و ندانسته به دردسر می‌افتد و سعی می‌کند به شکلی از میان جنگ و نزاع فرار کند هر چند که معمولاً هم موفق به این کار نمی‌شود. او قوانین و مقررات اخلاقی و اعتقادی خودش را دارد که همیشه و همه حال به آن‌ها پایبند است اما چه می‌شود کرد که دنیای دوروبر چندان به چیزی پایبند نیست.

۱۶

  • نام فیلم: زاتویچی فراری (Zatoichi the Fugitive) 
  • کارگردان: توکوزو تاناکا
  • محصول: ۱۹۶۳

زاتویچی، نابینای شمشیرزن، در درگیری با کیسوکه، او را می‌کشد. با این که کیسوکه آغازکننده‌ی دعوا و درگیری ست، اما زاتویچی دچار عذاب وجدان می‌شود و نزد مادر کیوسکه می‌رود تا اعتراف کند…

این شمشیرزن ماهر اما نابینا، هر جا می‌رود دردسر را همراه خودش می‌برد. درواقع دردسر دنبال اوست و نمی‌گذارد آرام بنشیند. او مانند یک کابوی، آرام و متین و خیس عرق، زیر آفتابی سوزان که یادآور آفتاب سوزان دشت‌های بی‌آب‌وعلفی‌ست که کابوی تنها در ژانر وسترن زیر آن تاب می‌خورد، برای خودش می‌چرخد. او بی‌نام‌ونشان و بی‌هویت است و تا زمانی که کسی به او کاری نداشته باشد، او هم با کسی کاری ندارد. اما دنیا به این راحتی‌ها دست از سر آدم برنمی‌دارد. صحنه‌ی پایانی خیلی عجیب است؛ زاتویچی که هم عشق قدیمی‌اش را از دست داده و هم انگار بیش از پیش بی‌هویت و بی‌جاومکان شده، در حالی که از دهکده دور می‌شود، شروع می‌کند به رقصیدن و خندیدن و مانند دیوانه‌ها پایکوبی کردن. انگار  حالا دیگر می‌داند که جز این مسخره‌بازی‌ها، راه دیگری برای ادامه‌ی زندگی ندارد. او باید خودش را به حماقت بزند.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم