نگاهی به فیلم تا مرگ Till Death

نگاهی به فیلم تا مرگ Till Death

  • بازیگران: مگان فاکس ـ اون مکن ـ کالان مالوِی و…
  • نویسنده فیلم‌نامه: جیسون کاروِی
  •  کارگردان: اس. کِی. دِیل
  • ۸۸ دقیقه؛ سال ۲۰۲۱؛ محصول آمریکا
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۱۸ مجله «فیلم امروز» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم امروز» تنظیم شده است

.

گولِ ظاهرِ مگان فاکس را نخورید!

 

اِما که رابطه‌ خوبی با همسرش، مارک، ندارد، شب سالگرد ازدواجش، رابطه پنهانی‌اش با مردی دیگر را به اتمام می‌رساند. مارک که برای اِما جواهرات گران‌قیمتی خریده، سعی می‌کند ناراحتی‌های این چند سال زندگی مشترک را از دلِ او در بیاورد. آن‌ها بعد از یک شام مفصل، به ویلای دورافتاده‌شان می‌روند که کنار دریاچه است و حالا به دلیل سرمای هوا، کاملاً یخ زده. به نظر می‌رسد همه‌چیز خوب پیش ‌می‌رود و حتی اِما کم‌کم نسبت به مارک گرم می‌شود اما روز بعد، واقعه‌ای عجیب و ترسناک، تمام معادلات را بهم‌ می‌ریزد…

دقایق آغازین فیلم چیز دندان‌گیری نصیب آدم نمی‌کند. ریتم آرام، با چاشنی عشق و خیانت و البته حضور مگان فاکس در نقش اِما با آن آرایش غلیظ و حرکات کُند و رفتار گنگ، عواملی هستند که باعث می‌شوند با گاردی منفی داستان را آغاز کنیم. در واقع انگار مغز ما فرمان می‌دهد که قرار است یک داستان عاشقانه آغشته به خیانت ببینیم که شخصیت‌هایش بی‌خود و بی‌جهت و با وجود آن‌همه امکاناتی که برای‌شان فراهم است، غمگین و ناراحت هستند و مدام برای یکدیگر پشت چشم نازک می‌کنند. اتفاقاً از همه روی‌مُخ‌تر، رفتار عجیب و غریب اِما است که به عنوان مثال اصلاً متوجه نمی‌شویم مشکلش چیست و چرا این‌همه ناز و ادا دارد! همسرش آن‌همه لباس و جواهر و اتوموبیل و ویلای آن‌چنانی در اختیارش قرار داده ولی او هنوز انگار راضی نیست. درست است که مارک رفتارهای خاص و گاه ترسناکی از خودش بروز می‌دهد و با لحن خاصی حرف می‌زند که مو بر تن آدم سیخ می‌شود اما این دلیل خوبی نیست برای این‌که اِما را این‌همه ناراضی ببینیم. همان اوایل فیلم، آدم وقتی رفتار عجیب و غریب و دماغ‌سربالای اِما با همسرش و البته معشوقش را می‌بیند، با خودش می‌گوید: «دیگر چه می‌خواهی از این زندگی؟! چرا هنوز راضی نیستی؟!» اما وقتی از خواب غفلت بیدار می‌شویم که هراسناک‌ترین ایده داستان اتفاق می‌افتد.

برای خواننده‌هایی که فیلم را تماشا نکرده‌اند، اکیداً توصیه می‌کنم ادامه مطلب را نخوانند، اما اگر هم دل‌شان طاقت نیاورد و به خواندن ادامه دادند باز هم آن‌قدر غافلگیری و هیجان در داستان وجود دارد که با لو رفتن این قسمت از ماجرا که به‌اصطلاح اولین گره فیلم‌نامه است، در واقع چیزی از دست نمی‌رود. پس اگر آن دسته از دوستانِ کنجکاو، همچنان قصد دارند به خواندن ادامه بدهند، حسابی حواس‌شان را جمع کنند: اِما که بعد از کلی نگاه‌های چپکی به همسرش در نهایت انگار فقط اندکی از موضعش کوتاه آمده و کمی راضی شده که در رفتارش تغییر بدهد، بعد از یک شب طوفانی (!)، از خواب بیدار می‌شود اما این بیداری، در واقع او را وارد کابوسی بی‌پایان می‌کند؛ همسرش در حالی که دست خودش را به دست او دستبند زده، با اسلحه خودکشی می‌کند و خونش روی صورت اِما می‌پاشد. این‌جا آغاز دلهره‌ای‌ست که نود دقیقه اِما و ما را رها نمی‌کند.

اِما با این اتفاق ترسناک، ناگهان وسط جهنمی می‌افتد که معلوم نیست به کجا قرار است برسد. جسد متلاشی‌شده مرد مانند باری سنگین، تا نیمه‌های فیلم، بر دوش اِما می‌ماند و او هن‌هن‌کنان و کشان‌کشان باید برای رهایی خودش فکری کند. اما نکته این‌جاست که گویا مرد نه‌تنها برای مرگش، بلکه برای بعد از مرگش نیز برنامه‌ریزی عجیبی انجام داده است. از گردن‌بندی که برای هدیه سالگرد ازدواج، گردن اِما می‌اندازد تا اجیر کردن دو آدمکش برای آمدن سر وقت اِما و تا خیلی چیزهای دیگر را با برنامه‌ریزی مرگ‌باری به سرانجام رسانده است، طوری که انگار می‌خواهد بعد از نبودنش نیز انتقام بگیرد. او با دستبندی که به دست‌ خودش و اِما می‌زند، کاری می‌کند که حتی بعد از مرگ هم سایه سنگینش بر سر زن باشد. انگار می‌خواهد بگوید هیچ‌وقت رهایش نخواهد کرد. وقتی جایی در میانه داستان، اِما متوجه می‌شود عکس‌های خودش و معشوق رنگین‌پوستش درون تاریک‌خانه ویلای درندشت آویزان شده، پی می‌برد که همسرش از خیانت او آگاه بوده و در تمام مدت او را تعقیب می‌کرده است. او با چیدن این نقشه پیچیده، در واقع با یک تیر دو نشان می‌زند: هم با توجه به این‌که از ورشکستگیِ گریزناپذیرش خبر دارد، خودش را خلاص می‌کند و هم به این شکل انتقام ترسناکی از همسر خیانتکارش می‌گیرد. به این‌جاها که می‌رسیم تازه متوجه می‌شویم آن پشت چشم نازک‌کردن‌های اِما برای همسرش در شروع داستان، از کجا نشأت می‌گرفت: من هم جای اِما بودم، برای چنین آدم خطرناکی ادا و اطوار می‌آمدم.

حضور اِما به عنوان یک زن که در مهلکه‌ای نفس‌گیر گرفتار می‌شود، رویکرد جذابی‌ست که بار دیگر نشان می‌دهد با توجه به آسیب‌پذیرتر بودن زن‌ها در چنین موقعیت‌های خطرناکی، بار دراماتیک ماجرا بیش‌تر می‌شود و به این ترتیب مخاطب رابطه بهتری با داستان پیدا خواهد کرد. از این دست فیلم‌هایی که یک زن را در چنین موقعیت‌های پیچیده‌ای قرار می‌دهند، کم نبوده‌اند. از نمونه‌های جدیدترش می‌شود به تازه (میمی کِیو، ۲۰۲۲) اشاره کرد که یادداشتم بر این فیلم را در همین «فیلم امروز» و در شماره ۱۳ می‌توانید بخوانید (اینجا). یا به عنوان مثالی دیگر می‌توان به هیس (مایک فلانگن، ۲۰۱۶) اشاره کرد که یادداشتم بر این فیلم را هم می‌توانید در مجله سابق «فیلم» و در شماره ۵۱۲ بخوانید (اینجا). یا مثالی دیگر: راه خروج وجود ندارد (دمین پاور، ۲۰۲۲) (اینجا). نمونه‌ها آن‌قدر زیاد هستند که اتفاقاً به همین دلیل گاهی به ذهن نمی‌رسند! عقب‌تر که برویم، متوجه خواهیم شد بی‌جهت نبود که برای فیلمی مانند سکوت بره‌ها (جاناتان دمی، ۱۹۹۱)، بازیگری ظریف و نحیف مانند جودی فاستر انتخاب شد و همچنین بی‌خود نبود که قاتل فیلم جیغ  (وس کریون، ۱۹۹۶) برای اولین قتل شوکه‌کننده فیلم درو باریمور را انتخاب کرد.

اما اتفاقاً همین شخصیت‌های زن هستند که به‌خوبی از پس کار برمی‌آیند. اِما تقریباً نیمی از فیلم به همسرش وصل است و با مصیبت زیاد او را این‌طرف و آن‌طرف می‌کِشد. یک بار به مچ دستش نگاه می‌کند و می‌بیند زخمی عمیق رویش افتاده است. اما این چیزی نیست که او را از ادامه کار منصرف کند. هر چه جلوتر می‌رویم، چهره‌ی بزک‌شده و عروسکی اِما (بخوانید مگان فاکس) جدی‌تر و درهم‌پیچیده‌تر و سفت‌وسخت‌تر به نظر می‌رسد. از زمانی که خونِ همسرش روی چهره‌اش می‌پاشد، همه‌چیز تغییر می‌کند. کم نیستند دوستانی که وقتی با فیلم‌هایی با محوریت زنان مواجه می‌شوند که مردهای داستان را یکی‌یکی از پا در می‌آورند، خیلی مردسالارانه و یک‌جانبه به این نتیجه می‌رسند که چنین آثاری قرار بوده جنس مذکر را یک‌سره پلشت نشان بدهد و با جنس مونث همدردی کند! حالا پرسشم این است که: خب ایرادش کجاست؟! چه‌طور وقتی مردانِ پدرخوانده (فرانسیس فوردکوپولا، ۱۹۷۲) دایان کیتن را به جمع‌شان راه ندادند و در را به رویش بستند تا خودشان تصمیم بگیرند، کسی از این حرف‌ها نزد؟!

القصه؛ تا مرگ نه‌تنها به فیلم‌نامه‌ای ریزبافت متکی‌ست، بلکه به یک کارگردانی حساب‌شده هم اتکا دارد و به این شکل از آب و گل درمی‌آید. ریزه‌کاری‌ها و ایده‌های درجه‌یک در فیلم‌نامه زیاد هستند. به عنوان چند مثال مشخص می‌توان به این موارد اشاره کرد: گردن‌بندی که مرد به عنوان هدیه سالگرد ازدواج به گردن اِما می‌اندازد، در نهایت قرار است باعث مرگ او شود. چون آدم‌کش‌هایی که به شکل هماهنگ‌شده و بعد از مرگ مرد، قرار است به سراغ اِما بیایند، دنبال الماس می‌گردند و در نهایت مشخص می‌شود الماس‌ها در گردن‌بندی که اِما به گردنش بسته، تعبیه شده‌اند و البته جز این‌که سرِ اِما را بِبُرند، هیچ راه دیگری برای دست‌یابی به آن‌ وجود ندارد. یا دقت کنید به آن یادداشت «من را پِلِی (روشن) کن» که در ابتدا مقصود مرد روشن کردنِ گرامافونی‌ست که قرار است از آن آهنگ عاشقانه‌ای پخش شود. اِما با توجه به این یادداشتِ ظاهراً عاشقانه، گرامافون را روشن می‌کند. ولی در ادامه داستان و بعد از این‌که مرد خودکشی می‌کند، اِما کم‌کم پی می‌برد گرفتار توطئه‌ای شوم شده است. او دوباره به مکانی که آن یادداشت را دیده برمی‌گردد. این بار متوجه می‌شود آن یادداشت بالای سرِ یک ضبط صوت قرار داده شده است. حالا یادداشتِ «من را پِلِی کن» معنای دیگری پیدا می‌کند. او این بار ضبط صوت را روشن می‌کند و بله، صدای مرد از آن پخش می‌شود که در حال تهدید کردن اِما و بازگویی نقشه شومش است. در جایی دیگر، یکی از دو آدمکشِ داستان، به نازک و شکننده بودن یخ‌هایی که اطراف دریاچه خانه را فرا گرفته، اشاره می‌کند. این اشاره کوتاه، در ادامه داستان کارکرد‌های مختلفی می‌یابد از جمله این‌که اتوموبیلی که قرار است اِما با آن فرار کند، لیز می‌خورد و یخ را می‌شکند و به این شکل باز هم گرفتار می‌شود.

لطفاً ایراد نگیرید که: چه‌طور می‌شود این‌همه راحت، اِما از دست آن مردهای خشن فرار می‌کند؟ گیر ندهید که: مگر آن مردها کور هستند که نمی‌توانند اِما را ببینند؟! چه‌طور این‌قدر راحت از جلوی چشم‌های‌شان جیم می‌شود و آب از آب تکان نمی‌خورد؟! چه‌طور وقتی زیر اتوموبیل پنهان می‌شود یک آدمکش حرفه‌ای نمی‌تواند این را بفهمد و عین بچه‌ها گول می‌خورد؟ … لطفاً این پرسش‌ها را بی‌خیال شوید و لذتش را ببرید! اصلاً اگر قرار بود اِما نتواند به این راحتی‌ها از دستِ مردها فرار کند که این فیلم ساخته نمی‌شد. منطق فیلم از همان اول سنگ‌هایش را با ما وامی‌کَند. ما هم باید با کمی سبکبالی با داستان مواجه شویم. گمانم نمره پایینی که مخاطب‌ها در سایتی مانند «آی‌ام‌دی‌بی» به این فیلم داده‌اند از همین نگاه سخت‌گیرانه نشأت گرفته باشد. نگاهی که فقط دنبال چرایی‌ها و چه‌گونگی‌هاست، بدون این که ذهنش را آزاد کند و از سیر ماجراها لذت ببرد. بدون این‌که بداند این‌ها ایراد فیلم نیست، بلکه بخشی از ماهیت فیلم است. ایرادی هم اگر باشد، به آن بخشی وارد است که معلوم نیست چه‌گونه اِما در حالی که دستش با دستبند به دستِ مرد زنجیر شده است، پیراهنِ تنِ او را در می‌آورد و به تن خودش می‌کند؟!

اِما در انتهای فیلم و با بیرون آمدن از زیر یخ‌هایی که یک زمانی دریاچه بود، به آزادی می‌رسد. نمایی که از بالا او را درازکشیده روی یخ‌ها نشان می‌دهد، حاوی این نکته است که او حالا از قیدوبندها رها شده است. قیدوبندهایی که همسر ترسناکش نه‌تنها با گردن‌بند و دستبند و آن چشم‌بندی که اِما از به چشم داشتنش عذاب می‌کِشد به او اِعمال کرده بود، بلکه از قیدوبندهایی که در طول زندگی سرد و بی‌هویتش با مرد نیز دچارش شده بود. تا مرگ در واقع نشان‌دهنده رهایی یک زنِ تنها در مقابل خیل عظیم مردانی‌ست که هر کدام قرار است به نحوی از او سوءاستفاده کنند. اِما / مگان فاکس نشان می‌دهد که نباید گول ظاهر دلفریب و جذابش را خورد، چون اگر پایش بکشد از پس خیلی کارها برمی‌آید.

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم