فرستاده شده توسط
damoon در تاریخ بهمن ۲۹, ۱۳۹۸ در
یادداشتهای کوتاه |
۲ دیدگاه | 2,825 بازدید
- نام فیلم: ۱۹۱۷
- کارگردان: سم مندس
- محصول: ۲۰۱۹
دو سرباز انگلیسی در هیاهوی جنگ جهانی اول مأمور میشوند پیغام توقف حمله را به یک گردان که چندین مایل دورتر قرار دارد برسانند. یکی از سربازها به این دلیل که برادرش در آن گردان خدمت میکند، انگیزهی بیشتری برای رساندن پیغام دارد. دو سرباز در میان دود و آتش و مرگ به راه میافتند و هر چه جلوتر میروند، جهنم را جلوی چشمهایشان میبینند … راستش این از آن فیلمهاییست که باید روی پرده دید. چند وقت پیش که استانبول بودم و برای دیدن فیلمی به سینما رفته بودم، تبلیغات ۱۹۱۷ پخش شد. حتی دیدن تصاویر جستهوگریخته از صحنههای مختلف فیلم، چنان حیرتانگیز و چشمنواز بود که عطش دیدن فیلم را به جانم انداخت. متأسفانه فرصت دیدنش روی پرده فراهم نشد. نسخهی دانلودی آن هم کیفیت چندان خوبی ندارد که بتوانیم به جزییات دقیق شویم اما به هر حال در همین حد هم فیلم جدید مندس، بیحرفِ پیش، فیلم کارگردانی و فضاسازیست. حرکت شناور دوبین و همراهیاش با شخصیتها چنان هوشمندانه و دیوانهوار است که ما را در مرکز ماجرا قرار میدهد. دوربین خودِ ما هستیم. در اولین نمای فیلم، چشمهایمان به مرغزاری زیبا روشن میشود و لحظاتی بعد که همراه سربازها به راه میافتیم، کمکم وسعت دیدمان بیشتر میشود و آشفتگیهای جنگ هم به چشمهایمان (کادر) راه پیدا میکند. هر چه جلوتر میرویم، با فضای جهنمیتری مواجه میشویم و دیگر از آن آرامش اولیه خبری نیست. هر از چند گاهی با تدارک دیدن صحنههایی نظیر ورود به باغی که پر از درختان شکوفه است، مانند سربازها استراحتی میکنیم و چشمهایمان به زیباییها معطوف میشود، اما دوباره طی روندی یکنواخت، به جهنم برمیگردیم و نکته، همین «روند» است؛ ما برای برگشتن به جهنم هیچ مرزی نداریم، هیچ کاتی نداریم. انگار بهشت و جهنم دو روی یک سکهاند و فاصلهشان از همدیگر به اندازهی چند قدم است. به یاد بیاوریم آن صحنهای را که اسکافیلد همراه با جریان آب به سمتی کشیده میشود و در حالی که از خستگی روی آب دراز کشیده، گلبرگهای زیبایی را میبیند که دوروبرش ریختهاند. او که انگار به خیال فرو رفته، گلبرگها را با دستش میگیرد و با آنها بازی می کند، اما چند ثانیه بعد، به اجساد بادکرده و لهشدهای میرسد که روی آب شناورند؛ باز هم از بهشت به جهنم رسیدهایم بدون آن که کاتی در کار باشد. و به این شکل به هولانگیزی واقعیت نزدیکتریم.
فیلم هیچ اصراری ندارد تکپلان باشد کمااینکه وقتی اسکافیلد زخمی میشود، برای چند ثانیه به سیاهی فرو میرویم و دوباره برمیگردیم. بخشهایی هم که تلاش میکند تکپلان باقی بماند، این کار را در چشم مخاطب فرو نمیکند، اصراری به تکپلان بودن ندارد و نیازی هم نمیبیند بابت این کار فخرفروشی کند. کمی بعد از آغاز داستان، اصلاً فراموش خواهید کرد که با فیلمی مواجهید که کاتهای اندکی دارد. نکتهی اساسی این است: سازندگان ۱۹۱۷ بهخوبی میدانستند برای چه این فیلم را ساختهاند.
.
(بیشتر…)
آخرین دیدگاهها