نگاهی به فیلم همسر سیساکو Seisakus Wife

نگاهی به فیلم همسر سیساکو Seisakus Wife

  • بازیگران: آیاکو واکائو ـ تاکاهیرو تامورا ـ نوبو چیبا و …
  • فیلم‌نامه‌نویسان: کانِتو شیندو ـ کنجیرو یوشیدا
  • کارگردان: یاسوزو ماسومورا
  • ۹۳ دقیقه؛ محصول ژاپن؛ سال ۱۹۶۵
  • ستاره‌ها: ۴/۵ از ۵

.

در پیچ‌و‌خم خیر و شر

.

خلاصه‌ی داستان: اوکانه بعد از مرگ همسر پیرش و به وصیت او، پول هنگفتی صاحب می‌شود اما خانواده‌ی پیرمرد دیگر نمی‌خواهند اوکانه عضوی از خانواده‌ی آن‌ها باشد در حالی که اوکانه هم اصلاً از زندگی با یک پیرمرد راضی نبود و حالا بعد از مرگ او، خودش هم تصمیم دارد از خانه‌ی پیرمرد خارج شود. بازگشت او به همراه مادرش به روستای زادگاه‌شان مصادف است با عشق آتشینی که بین اوکانه و یکی از اهالی روستا به نام سیساکو درمی‌گیرد. در حالی که اوکانه و مادرش توسط اهالی روستا طرد شده‌اند و خانواده‌ی سیساکو هم او را از معاشرت با اوکانه منع کرده‌اند، این عشق هر لحظه جنبه‌ای دیوانه‌وارتر می‌گیرد … (بیشتر…)

قاب روز – دوازده

قاب روز – دوازده

روز موش‌خرما (هارولد رمیس) یکی از آن فیلم‌هایی بود که در جلسه‌های فیلم‌بینی فرهنگسرای ناظم حکمت استانبول برای مخاطب‌های ترک نمایش دادم و درباره‌اش حرف زدم. احتمالاً خیلی‌هاتان ماجرای این جلسه‌ها را می‌دانید (اینجا). خلاصه تا پیش از نمایش فیلم در آن جلسه‌ها، خودم دو بار دیده بودمش. معمولاً خیلی کم پیش می‌آید فیلمی را دو بار ببینم، چه برسد به سه بار! اما مرتبه‌ی سوم هم عین مرتبه‌ی اول با لذت تماشایش کردم و البته شرکت‌کننده‌ها که آن‌ها هم خیلی‌هاشان فیلم را قبلاً دیده بودند، برای بار چندم تماشایش کردند. همین لذت بردن بود که باعث شد صحبت‌های من بعد از پایان آن جلسه و حرف‌های شرکت‌کننده‌ها درباره‌ی فیلم، بیش از هر جلسه‌ی دیگری پروپیمان و جذاب پیش برود. یکی از بهترین و جذاب‌ترین کمدی‌های تاریخ سینما با کلی ریزه‌کاری و پیام و مفهوم که از بس در تاروپود داستان فوق‌العا‌ده‌اش تنیده شده، هیچ به چشم نمی‌آید.

این‌بار عکسی از پشت صحنه‌ی این فیلم را در نظر گرفته‌ام که بیل مورای فوق‌العاده، میکروفن را سمت موش‌خرمای داستان گرفته و لابد می‌خواهد از او بپرسد زمستان کی تمام خواهد شد. زمستانی که برای فیل، گزارشگر مغرور و خودخواه بخش خبری تلویزیون، به یک روز بسیار طولانی و تکراری تبدیل می شود و آن قدر این تکرار ادامه می‌یابد تا او به خلوص برسد و معنای زندگی را درک کند. از همین عکس هم می‌توان به این نتیجه رسید که با چه فیلم سرحال و بکر و تمام‌نشدنی‌ای طرفیم.

شماره‌ی ۵۶۸ مجله‌ی «فیلم»

شماره‌ی ۵۶۸ مجله‌ی «فیلم»

در حالی که ویروس کرونا مشغول در نوردیدن جامعه است و از طرف دیگر، خبرهای بد مانند نقل و نبات و هر روز که از خواب بلند می‌شویم به گوش‌مان می‌خورد و خلاصه در شرایطی که جامعه‌ی ایران به سمت‌وسوی خطرناکی می‌رود و بوهای بدی از آن به مشام می‌رسد،  اولین شماره‌ی بعد از جشنواره منتشر شد که به سنت همیشه مربوط است به گزارش‌های جشنواره و البته نظرسنجی بهترین فیلم از نگاه نویسندگان و منتقدان ماهنامه که نتیجه‌اش غافلگیرکننده بود. تا دقایق آخری که آراء شمرده می‌شد، بین دو فیلم رقابت سختی وجود داشت که در نهایت آن فیلمی که کم‌تر فکرش را می‌کردم، اول شد. به هر حال این بازی‌ها همیشه مزه‌ی خودش را دارد. انتخاب‌ من هم البته فیلم دیگری بود که احتمالاً در میان یادداشت‌های هر روزم از جشنواره، خبرش را دارید. به غیر از فیلم، طبیعتاً انتخاب‌هایم در رشته‌های دیگر هم در نظرسنجی آمده که اگر حوصله داشتید و خواستید، می‌توانید به‌شان رجوع کنید.

اما در این شماره، مطلبی با تیتر «با همین چیزها…» نوشته‌ام که نگاهی‌ست به سکانس‌ها، لحظه‌ها و نکته‌های مهم فیلم‌های خوب و بد جشنواره. در ابتدای این یادداشت، درباره‌ی فضای ملتهب روز‌های پیش از این رویداد سینمایی و اتفاق‌هایی که روی داد توضیحاتی داده‌ام و نظر خودم را هم مانند همان یادداشتی که روزهای پیش از جشنواره در اینستاگرام منتشر کردم و بازخوردهای متفاوتی داشت (از جمله این که کلی بدوبیراه شنیدم!)، این بار با فراغ بال بیش‌تر و دقیق‌تر توضیح داده‌ام تا با وجود تمام کمبودهای سینمای ایران، در کنارش بمانیم.  خلاصه این که فیلم ببینید و «فیلم» بخرید و مطالب من و دوستان را هم اگر فرصتی بود بخوانید، ضرر ندارد. ضمن این که روبوسی و دست دادن و این کارها را هم بی‌خیال شوید تا ببینیم این کرونا کارش به کجا می‌کشد.

فیلم‌های برتر ماه قبل

 

ـ آتللانتیک (Atlantics) (یادداشت)

ستاره‌ها: ۳/۵ از

 

 

و (اینجا) درباره‌ی این فیلم‌های خیلی خوب و عالی

ـ ۱۹۱۷

ـ کلاوس (Klaus)

ـ من، دنیل بلیک (I, Daniel Blake)

ـ میمون می‌درخشد (Monkey Shines)

ـ روز مردگان (Day of the Dead)

 

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌و‌هشت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌و‌هشت

 

  • نام فیلم: ۱۹۱۷
  • کارگردان: سم مندس
  • محصول: ۲۰۱۹

دو سرباز انگلیسی در هیاهوی جنگ جهانی اول مأمور می‌شوند پیغام توقف حمله را به یک گردان که چندین مایل دورتر قرار دارد برسانند. یکی از سربازها به این دلیل که برادرش در آن گردان خدمت می‌کند، انگیزه‌ی بیش‌تری برای رساندن پیغام دارد. دو سرباز در میان دود و آتش و مرگ به راه می‌افتند و هر چه جلوتر می‌روند، جهنم را جلوی چشم‌های‌شان می‌بینند … راستش این از آن فیلم‌هایی‌ست که باید روی پرده دید. چند وقت پیش که استانبول بودم و برای دیدن فیلمی به سینما رفته بودم، تبلیغات ۱۹۱۷ پخش شد. حتی دیدن تصاویر جسته‌و‌گریخته از صحنه‌های مختلف فیلم، چنان حیرت‌انگیز و چشم‌نواز بود که عطش دیدن فیلم را به جانم انداخت. متأسفانه فرصت دیدنش روی پرده فراهم نشد. نسخه‌ی دانلودی آن هم کیفیت چندان خوبی ندارد که بتوانیم به جزییات دقیق شویم اما به هر حال در همین حد هم فیلم جدید مندس، بی‌حرفِ پیش، فیلم کارگردانی و فضاسازی‌ست. حرکت شناور دوبین و همراهی‌اش با شخصیت‌ها چنان هوشمندانه و دیوانه‌وار است که ما را در مرکز ماجرا قرار می‌دهد. دوربین خودِ ما هستیم. در اولین نمای فیلم، چشم‌های‌مان به مرغزاری زیبا روشن می‌شود و لحظاتی بعد که همراه سربازها به راه می‌افتیم، کم‌کم وسعت دیدمان بیش‌تر می‌شود و آشفتگی‌های جنگ هم به چشم‌های‌مان (کادر) راه پیدا می‌کند. هر چه جلوتر می‌رویم، با فضای جهنمی‌تری مواجه می‌شویم و دیگر از آن آرامش اولیه خبری نیست. هر از چند گاهی با تدارک دیدن صحنه‌هایی نظیر ورود به باغی که پر از درختان شکوفه است، مانند سربازها استراحتی می‌کنیم و چشم‌های‌مان به زیبایی‌ها معطوف می‌شود، اما دوباره طی روندی یکنواخت، به جهنم برمی‌گردیم و نکته، همین «روند» است؛ ما برای برگشتن به جهنم هیچ مرزی نداریم، هیچ کاتی نداریم. انگار بهشت و جهنم دو روی یک سکه‌اند و فاصله‌شان از هم‌دیگر به اندازه‌ی چند قدم است. به یاد بیاوریم آن صحنه‌ای را که اسکافیلد همراه با جریان آب به سمتی کشیده می‌شود و در حالی که از خستگی روی آب دراز کشیده، گلبرگ‌های زیبایی را می‌بیند که دوروبرش ریخته‌اند. او که انگار به خیال فرو رفته، گلبرگ‌ها را با دستش می‌گیرد و با آن‌ها بازی می کند، اما چند ثانیه بعد، به اجساد بادکرده و له‌شده‌ای می‌رسد که روی آب شناورند؛ باز هم از بهشت به جهنم رسیده‌ایم بدون آن که کاتی در کار باشد. و به این شکل به هول‌انگیزی واقعیت نزدیک‌تریم.

 فیلم هیچ اصراری ندارد تک‌پلان باشد کمااین‌که وقتی اسکافیلد زخمی می‌شود، برای چند ثانیه به سیاهی فرو می‌رویم و دوباره برمی‌گردیم. بخش‌هایی هم که تلاش می‌کند تک‌پلان باقی بماند، این کار را در چشم مخاطب فرو نمی‌کند، اصراری به تک‌پلان بودن ندارد و نیازی هم نمی‌بیند بابت این کار فخرفروشی کند. کمی بعد از آغاز داستان، اصلاً فراموش خواهید کرد که با فیلمی مواجهید که کات‌های اندکی دارد. نکته‌ی اساسی این است: سازندگان ۱۹۱۷ به‌خوبی می‌دانستند برای چه این فیلم را ساخته‌اند.

.

(بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم