شماره‌ی ۵۳۷ مجله‌ی فیلم

شماره‌ی ۵۳۷ مجله‌ی فیلم

در بحبوحه‌ی تدارک شماره‌ی ویژه‌ی مجله برای جشنواره‌ی فیلم فجر، که احتمالاً تا دهم بهمن به دکه‌ها خواهد رسید، شماره‌ی اول بهمن منتشر شد. با یک طرح جلد عالی دیگر از محمد اسماعیلی که مربوط است به فیلم پل خواب (اکتای براهنی).  در این شماره مطالب خوبی پیدا می‌شود، از نوشته‌ی پوریا ذوالفقاری درباره‌ی دلیل فروش بالای فیلم‌های کمدی در مملکت ما تا یک نوشته‌ی پروپیمان از فریدون جیرانی درباره‌ی ریشه‌های شهرت و محبوبیت ستاره‌ها در سینمای ایران که بسیار آموزنده و جذاب است. این وسط، من هم یک چیزهایی نوشته‌ام که امیدوارم به درد بخورند. یکی مطلبی‌ست درباره‌ی فیلم جدید یورگوس لانتیموس، فیلم‌ساز خاص یونانی، کشتن گوزنی مقدس با تیتر «لای پنجره را باز بگذار…». در این مطلب من از روی عمد، لایه‌های فیلم را نشکافته‌ام! اگر دوست داشتید، می‌توانید خودتان بخوانید. مطلب دوم من هم درباره‌ی فیلم ایرانی آپاندیس (حسین نمازی) است با تیتر «آن‌ها را نشناختیم…». ضمن این‌که از این شماره، سی‌وششمین سال انتشار مجله هم شروع شده که البته اشاره به این نکته، روی جلد فراموش شد. خلاصه این‌که «فیلم» بخرید، فیلم ببینید و مطالب من و دوستان را هم اگر فرصتی بود بخوانید، ضرر ندارد.

فیلم‌های برتر ماه قبل

ـ خوراک (یادداشت)

*ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵

 

ـ ریش‌آبی (یادداشت)

*ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵

 

و (اینجا)، درباره‌ی این فیلم‌های خوب:

ـ ‌بی‌عشق (Loveless)

ـ توالت: داستان یک عشق (Toilet – Ek Prem Katha)

ـ صو‌رت‌چرمی (Leatherface)

ـ خدمتکار (The Housemaid)

ـ دلهره

ـ ضربت

 

دو هفته‌ی دیگر گذشت. ایوان ایلیچ دیگر از روی کاناپه برنمی‌خاست. از بستر! بیزار شده بود و همان‌طور روی کاناپه می‌خوابید و همچنان رو به دیوار گردانده، پیوسته همان رنج تحلیل‌ناپذیر را به‌تنهایی تحمل می‌کرد و پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی می‌اندیشید: «یعنی چه؟ آیا به‌راستی باید مُرد؟» و ندای درونش جواب می‌داد: «بله، حقیقت است و باید مُرد.» می‌پرسید: «ولی آخر این همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب می‌داد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.

 

پی‌نوشت: بله! «همین»! به همین راحتی! اما تالستوی برای رسیدن به همین کلمه‌ی به ظاهر ساده، ما را از چنان پیچ‌وخمی عبور می‌دهد که گذشتن از آن، کار هر کسی نیست. باید اعصابی فولادین داشته باشید تا بتوانید شرح ذره‌ذره آب‌شدن ایوان ایلیچ را تحمل کنید. تالستوی با چیره‌دستی، مراحل رو به نابودی رفتن ایوان را جلوی چشم‌مان می‌آورد و نشان می‌دهد که در این سیرِ غریب، او چه‌گونه در نهایت آماده‌ی مُردن می‌شود. در این مسیر، چنان که انتظار می‌رود، با پرسش‌هایی اساسی مواجه خواهید شد. این‌که مرگ چیست؟ زندگی چیست؟ چرا زندگی می‌کنیم و چرا می‌میریم؟ آیا واقعاً همه‌چیز این‌قدر بی‌معناست؟ جواب به این پرسش‌ها برای من یکی که ساده است. شما را نمی‌دانم.

نگاهی به فیلم ریش آبی Bluebeard

نگاهی به فیلم ریش آبی Bluebeard

  • بازیگران: جو جین وونگ ـ شین گو ـ کیم دائه و …
  • نویسنده و کارگردان: لی سو ئون
  • ۱۱۷ دقیقه؛ محصول کره‌ جنوبی؛ سال ۲۰۱۷
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت در شماره‌ ۵۳۵ مجله‌ «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله‌ «فیلم» تنظیم شده است

 

پروپوفول

 

خلاصه داستان: دکتر بیون بعد از طلاق دادن همسرش، به روستایی کوچک نقل مکان می‌کند و در کلینیک کوچک آن‌جا مشغول به طبابت می‌شود.  روستایی که معروف است به مرکز قتل‌های سریالی حل‌نشده. محل زندگی او خانه‌ کوچکی‌ست که طبقه پایینش قصاب محله همراه با پدر پیرش زندگی می‌کند. او یک روز متوجه می‌شود قصاب بسته‌هایی را در مغازه‌اش نگه می‌دارد که انگار سر آدم درونش است … (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

  • نام فیلم: آینه‌بغل
  • کارگردان: منوچهر هادی

مرتضی و مهناز که در آستانه‌ی ازدواج هستند یک شب برای تفریح، ماشین مازراتی پارک‌شده در پارکینگی که مرتضی در آن کار می‌کند را یواشکی برمی‌دارند و در خیابان‌ها دور می‌زنند. اما بر اثر بی‌احتیاطی، آینه‌بغل ماشین می‌شکند. مرتضی که اگر تمام زندگی‌اش را هم بدهد، نمی‌تواند پول آینه را جور کند، تصمیم می‌گیرد نزد صاحب ثروتمند ماشین، شاهرخ برود و از او حلالیت بطلبد … مثلث پولساز جدید سینما، پروین‌حسینی/ سهراب‌پور/ هادی، دست به کار ساختن فیلمی دیگر زدند که از همان شروع ساخت پیدا بود که قرار است به قول خودمان «بترکاند». آینه‌بغل یک جواد عزتی دارد که کل فیلم روی او می‌چرخد. نمک ذاتی این بازیگر، با نحوه‌ی خاص دیالوگ‌گفتن‌هایش که حالا دارد او را تبدیل به رضا عطارانی دیگر می‌کند، چنان شیرین است که حتی اگر عبوس هم باشید، نمی‌توانید نخندید. مخصوصاً وقتی برای فرار از موقعیت خطیری که در آن گیر کرده، خودش را کسی جا می‌زند که به‌تازگی از آلمان آمده و نام پسر نوزادش را که در واقع متعلق به او نیست، «یورگن کلینزمن» خطاب می‌کند! اما کلیت داستان واقعاً آشفته است؛ از ماجرای آینه‌بغل شروع می‌شود و ناگهان به ماجرای فالوورهای اینستاگرامی می‌رسد و به آن خطابه‌ی نهایی گلزار رو به فالوورها که این‌قدر در زندگی آدم‌های معروف سرک نکشید! البته قضیه‌ی فاصله‌ی طبقاتی فقیر و غنی و این‌که فقیرها پول ندارند اما خیال‌شان راحت است و پولدارها به مثابه «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» هزارویک جور گرفتاری دارند که گاهی حتی دل‌شان می‌خواهد جای فقرا باشند، از مضمون‌های به‌شدت تکراری فیلم‌نامه است که این‌جا هم بدون کوچکترین خلاقیتی تکرار می‌شود. پیشنهاد می‌کنم فقط برای دیدن بازی بامزه‌ی عزتی و آن «یورگن کلینزمن» گفتنش هم که شده، فیلم را ببینید. حتی می‌توانید سه‌شنبه که بلیت‌ها نصف قیمت است به سینما بروید که بعداً پیش خودتان نگویید سرمان کلاه رفت! (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم