بازیگران: شینتارو کاتسو ـ شیگرو آماچی ـ ماسایو بانری و …
فیلمنامهنویس: مینورو اینوزوکا براساس داستان کوتاهی از کان شیموزاوا
کارگردان: کنجی میسومی
۹۶ دقیقه؛ محصول ژاپن؛ سال ۱۹۶۲
ستارهها: ۴ از ۵
.
نه به خاطر جنگی بیارزش
خلاصهی داستان: زاتویچی شمشیرزن ماهر اما نابیناییست که مورد توجه رییس است. رییس، ارباب چند شمشیرزن جوان و چابک است اما اعتقاد زیادی به زانویچی نابینا و مهارتش در شمشیرزنی دارد. او زاتویچی را استخدام میکند تا هنگام درگیری با گروه رقیب، بتواند پیروز شود. اما گروه رقیب هم شمشیرزن قهاری به نام هیراته را به استخدام گرفته و روی او حساب ویژهای باز کرده است. وقتی زاتویچی و هیراته، بدون این که خبر داشته باشند رقیب یکدیگرند، دوستی عمیقی بینشان برقرار میشود، درگیری دو گروه به سمتوسوی عجیبی میرود …(بیشتر…)
میگویند اگر فیلمی را دوست نداشتید، اصلاً چه نیازیست دربارهاش حرف بزنید؟ از کنارش عبور کنید، نادیدهاش بگیرید. چرا الزاماً باید دربارهی هر فیلمی نظر بدهید؟ چرا فکر میکنید حتماً باید غر بزنید؟! میگویند دربارهی فیلمهایی بنویسید که دوست دارید. چه اصراریست از بدها و بدیها بگویید؟!… اما کسی نمیگوید به هر حال آثار هنری (اگر به خیلیهاشان بشود چنین لقبی داد) خلق میشوند تا مورد قضاوت قرار بگیرند. از طرف دیگر، من اگر به عنوان مخاطبی خاص یا عام، یک ساعت و نیم یا دو ساعت از عمرم را پای فیلمی میگذارم که ارزشی ندارد، چهطور میتوانم چیزی نگویم؟ مگر دقایق عمر خریدنیست که اگر پای یک فیلم تلف شد، دوباره پول بگذارم و دو ساعت دیگر به عمرم اضافه کنم؟! خب معلوم است که گاهی نمیتوان نادیده گرفت، وگرنه من هم چندان علاقهای به غر زدن و بد گفتن از فیلمهایی که تعدادشان در سینمای ما کم هم نیست، ندارم. ترجیح میدهم نادیدهشان بگیرم. وقتم را که از سر راه نیاوردهام!(بیشتر…)
هالیوود به ارنست لوبیچ بزرگ مدیون است. او شاید جزو اولین کارگردانهایی بود که در فیلمهایش به روابط پیچیدهی زن و مرد به شکلی ریزبافت و دقیق نزدیک شد و سعی کرد درامها را از قالب خشک و بیفرازوفرودش خارج کند و به سمت ریزهکاریها پیش ببرد. نگاهی به کمدیهای صامت اولیهاش این نکته را بهخوبی نشان میدهد. او تا پیش از رسیدن به کمدیهای فوقالعادهای نظیر بودن یا نبودن و دردسر در بهشت راه جذابی را پیمود. راهی که نشان میدهد او استاد عریان کردن روح انسانهاست.
این عکس، او را پشتصحنهی یکی از فیلمهایش نشان میدهد. لوبیچ با سیگار برگ همیشگیاش، در تصویر مشخص است. همهی عوامل پشتصحنه به نقطهای خیره ماندهاند و لبخند به لب دارند. به نظر میرسد جلوی صحنه، اتفاقی خندهدار در جریان است. سینما نهتنها برای مخاطب، بلکه برای سازندگان فیلمها هم جنبهای از رویا و خیال داشت. آن وقتها، سینما با واژههای مندرآوردی و ژست و حرف اضافه سینما نمیشد، با همین دوربین و چند پروژکتور و عواملی که در تصویر میبینید سینما میشد. با ذهن خلاق آدمهایی ذاتاً خوشسلیقه و خوشذوق سینما میشد، با فکر و ایده، با خیال و رویا، با همدلی، با همبستگی، با داستان، با زندگی، سینما میشد.
اما در این عکس میخواهم به چیز دیگری هم توجهتان بدهم: لباسهای تروتمیز آدمهای پشتصحنه! کفشهای واکسزده، کراوات، کت و شلوارهای اتوکشیده و… . به عکسهای پشتصحنهی فیلمهای کلاسیک تاریخ سینما که نگاه میکنید، این تمیزی و مرتب بودن را بهراحتی خواهید دید. یادم میآید جایی خواندم، هیچکاک هر روز پیش از حضور سر صحنهی فیلمهایش، حمام میرفت. اما بهخوبی یادم هست که جایی در پشتصحنهی یکی از فیلمهای خودمان با چشم خودم دیدم که جناب کارگردان، کاپشنش را نصفه پوشیده بود. یعنی یک دستش را در آستین فرو کرده بود، و دست دیگر بیرون بود و کاپشن هم بین زمین و هوا سرگردان! که این یعنی: من خیلی هنرمند و عصیانگر هستم!
در نهایت این را هم یک بار برای همیشه اضافه کنم که نام لوبیچ، «ارنِست» نیست، «ارنست» است. یعنی «نون» اسمش، کسره ندارد، ساکن دارد! لطفاً «ارنِست» نخوانید! (بیشتر…)
قطعاً یکی از تلخترین شمارههای تاریخ مجلهی «فیلم» همین شماره است. هیچوقت از ذهنمان هم نمیگذشت که روزی مجبور باشیم به خاطر درگذشت یکی از بنیانگذاران مجله شمارهای چاپ کنیم. ولی زندگی بیرحمتر از این حرفهاست. حیف که تنها پنج سال در کنار آقای مسعود مهرابی کار کردم. گرچه همان پنج سال هم چیزهای زیادی آموختم. حالا دیگر وقتی وارد دفتر میشوم ایشان را خیره به مانیتور کامپیوتر، در حالی که دود سیگار داخل زیرسیگاریشان از کنار مانیتور به هوا بلند میشود، نخواهم دید. این تصویر ثابت و آرام و حتی کمی عجیب با شخصیت آرام و بیسروصدا و جدی آقای مهرابی بهشدت همخوان بود.
شمارهای که قرار بود در روز ملی سینما منتشر شود، تبدیل به شمارهای در رثای مسعود مهرابی شد. همکاران و دوستان نزدیک و دور او در این شماره یادداشتهای مختلفی نوشتهاند که خواندنشان غمگینانه است، اما در عین حال جنبههای مختلفی از سیمای این مرد اهل تحقیق و پژوهش را که تا به حال کمتر شنیده بودیم، پیش رویمان میگذارد. یکی از این دوستان قدیمی، طراح و کاریکاتوریست معروف ترک، آقای گوربوز دوغان است. من از طریق آقای مهرابی با کارهای آقای دوغان آشنا شدم و طراحیهای ایشان یکی از بخشهای ثابت «خشت و آینه»ی مجله بود. بعد از فوت آقای مهرابی، با جناب دوغان ارتباط برقرار کردم و ازشان خواستم برای این شماره، طرحی به یاد دوستشان بکشند و چیزی بنویسند. جناب دوغان در کمال حیرت و ناراحتی از مرگ دوست قدیمیشان، درخواست من را بدون لحظهای درنگ پذیرفتند. ماجرای ارتباط من با گوربوز دوغان، حرفهای او دربارهی آقای مهرابی و متنی را که به همین مناسبت نوشته و طرحی را که کشیده میتوانید در این شماره بخوانید و ببینید.
اما در پروندهی روز ملی سینما، به مناسبت کارنامهی چهل سال اخیر سینمای ایران، آلبوم عکسی تهیه کردهام که میتوانید در نسخهی مجازی مجله ببینید. چرا نسخهی چاپی نه؟! چون نسخهی چاپی تعداد صفحههای معدودی دارد و همچنین سیاه و سفید منتشر میشود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم آلبوم عکسها را در نسخهی مجازی بگذاریم. عکسها را از بین هزاران گزینه، با سلیقهی خودم انتخاب کردهام که دیدنشان خالی از لطف نیست.
خلاصه که فیلم ببینید و همچنان «فیلم» بخرید و مطالب من و دوستان را هم اگر فرصتی بود بخوانید، ضرر ندارد.
آخرین دیدگاهها